responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی    جلد : 15  صفحه : 263

كه اين كار صحيح و عقلايى نبود، كه پرستش را از توبه غير تو تعدى دهيم، و غير از تو اوليايى بگيريم، چيزى كه هست اين مشركين خودشان نام خدايى بر سر ما نهاده، و پرستيدند.

كلمه بور در جمله‌(وَ لكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَ كانُوا قَوْماً بُوراً) جمع بائر به معنى هالك است. بعضى‌[1] گفته‌اند بائر به معناى فاسد است.

بعد از آنكه معبودها كه مورد سؤال از علت ضلالت مشركين قرار گرفته بودند، اين نسبت را از خود دفع كردند، در جمله مورد بحث شروع كردند به اسناد آن به خود كفار، البته با بيان سببى كه باعث اضلال آنها شد، و آن عبارت است از اينكه اصولا مشركين مردمى فاسد و هالك بودند، و تو اى خدا ايشان و پدرانشان را از امتعه دنيا و نعمتهاى آن برخوردار كردى، و اين امتحان و ابتلاء به درازا كشيد، در نتيجه سرگرم به همان تمتعات شده ياد تو را كه فرستادگانت همه دم از آن مى‌زدند فراموش كردند، و نتيجه‌اش اين شد كه از توحيد به شرك گراييدند.

پس علت نسيان و عدولشان از توحيد به شرك عبارت بود از اشتغال زايد از حد به اسباب دنيوى، به طورى كه ديگر به غير از تمتع از لذايذ مادى مجالى براى ياد خدا برايشان نماند، و اين استغراق در بهره‌گيرى از زندگى مادى هم سبب شد كه يك سره دل به دنيا دهند و در شهوات فرو بروند، و اين نيز باعث شد كه از هالكان شده يك سره تباه گردند.

[معناى جمله‌(كانُوا قَوْماً بُوراً) كه در جواب آلهه به خداى سبحان آمده و رد استناد بعضى از مفسرين به اين جمله براى اثبات جبر، و شقاوت ذاتى كفار]

پس با اين بيان روشن شد كه جمله‌(وَ كانُوا قَوْماً بُوراً) تتمه جواب است، و اينكه بعضى‌[2] از مفسرين آن را جمله معترضه دانسته‌اند، كه مضمون ما قبل را تقرير و روشن مى‌كند، و آن وقت از آن استفاده كرده‌اند كه سبب اصلى ضلالت آنان اين بوده كه ذاتا مردمى شقى بوده‌اند، و شقاوتشان به قضاى حتمى خدا بوده، و در علم ازلى او گذشته بوده، پس در حقيقت گمراه كننده حقيقى آنان خود خداى تعالى بوده، و اگر به خود مشركين نسبت داده از باب رعايت ادب بوده است. حرف صحيحى نيست، زيرا:

اولا اين تفسير معناى آيه را به كلى فاسد مى‌كند، چون در اين صورت هيچ جهتى براى استدراك‌(وَ لكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ) باقى نمى‌ماند، و به منزله يك سخنى زايد مى‌شود، كه احتياجى به آن نبوده باشد، (چون اگر بخواهد بفرمايد: خودت مشركين را گمراه كردى ديگر احتياجى به ذكر جمله فوق نبود، زيرا اگر متاع دنيا هم به آنان نمى‌داد گمراه مى‌شدند).


[1] ( 1 و 2) روح المعانى، ج 18، ص 250.

[2] ( 1 و 2) روح المعانى، ج 18، ص 250.

نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی    جلد : 15  صفحه : 263
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست