نام کتاب : فلسفه تاریخ 2 نویسنده : مطهری، مرتضی جلد : 1 صفحه : 232
" ضرورت " ( همین حتمیتی که در مورد حتمیت تاریخی به کار میبرند ) یا
به تعبیر دیگر حتمیت ( نقطه مقابلش امتناع و نقطه مقابل دیگرش امکان )
هست و اینها به هیچ وجه معانی حسی نیست . حتی خود مفهوم وجود [و مفهوم]
عدم [ حسی نیستند ] و بشر تا مفهوم " عدم ] را در باب شناخت وارد نکند
هیچ چیز را نمیتواند بشناسد . در شناخت انسان این سادهبینی است که کسی
خیال کند که شناخت فقط با عمل پیدا میشود، به این معنا که اینها میگویند
،یعنی تو با عمل با واقعیت عینی برخورد میکنی، بعد آن در ذهن تو منعکس
میشود آنچنان که صورت در آینه .
این همان فکر بسیاربسیار ابتدائی است که گمان شده است که اندیشههای
انسان در مرحله حتی تصدیقات انعکاسات مستقیم عالم عین است ، در صورتی
که در خود اروپا برای اولین بار کانت پی برد - گو اینکه نتوانست حلش
کند - که عناصری که ذهن از عالم عین میگیرد که انعکاسات عالم عین است
جزئی از عناصر شناخت ما را در ذهن تشکیل میدهد . ما چه بخواهیم چه
نخواهیم ، چه مشکلش را بتوانیم حل کنیم چه نتوانیم ، در عناصر شناخت ما
و شما - که این حرف را میزنید - عناصری وجود دارد که انعکاس مستقیم
عالم عین نیست . این بحث اصلا قابل شک و تردید نیست . پس [ اینکه
میگویید ] صددرصد عمل کلید اندیشه است ، عمل معیار شناخت است ، شناخت
را درک نکردهاید ، شناخت را نشناختهاید . این حقیقتی است که شناخت را
نشناختهاید ، اگر اینها شناخت را شناخته بودند به این جزم نمیگفتند که
عالم عینی معیار شناخت است ، که معنای این حرف این است که انسان فقط
از طریق حواس خودش با دنیای بیرون ارتباط دارد ، هر چه بیشتر با دنیای
بیرون گلاویز بشود بیشتر دنیای بیرون در ذهنش منعکس میشود . همین قدر که
منعکس شد پس شناخت پیدا شد ، خیر ، شناخت را نشناختهاید که چنین حرفی
را میزنید . اگر آن عارف حرفی میزند حرف او خیلی عمیقتر از حرف
اینهاست . حرف او چیز دیگری است . او برای روان انسان دو دروازه قائل
است : یک دروازه به طرف طبیعت که آن باز منقسم میشود حداقل به پنج
دروازه اگر پنج حس داشته باشیم . دروازه دیگر را به جای دیگر متصل و
مرتبط میبیند و میداند ، و میگوید انسان اگر کوشش کند که از آن دروازه و
از آن سو برود و خودش را آماده کند آن وقت [ چیزهایی ] را از آنجا
دریافت میکند . همینطور که در اینجا اگر ما چشمهایمان را بسته باشیم
جایی را نمیبینیم ، گوشهایمان را ببندیم چیزی را نمیشنویم ، لامسه خودمان
را به یک
نام کتاب : فلسفه تاریخ 2 نویسنده : مطهری، مرتضی جلد : 1 صفحه : 232