آقاى عزيز!
مطمئن باشيد كه من فقط خير و صلاح شما را طالبم و به سابقه دوستى و يگانگى سوگند
كه اگر حقيقت را پوست كنده بگوييد صد درصد به نفع شما تمام مىشود، محال است
كوچكترين خلاف انتظارى از من ببينيد بدانيد از اين خطرى كه در پيش داريد تنها با
فكر خود نمىتوانيد رهايى پيدا كنيد و به نقشههايى كه من مىتوانم طرح كنم كاملًا
نيازمنديد (ضمناً بايد دانست افسر مذكور اگرچه در نظر داشت حتى المقدور به محمود
كمك كند ولى چون احتمال مىداد محمود اطلاعات تازهاى از تشكيلات حزب توده داشته
باشد مايل بود اسرار حزب را به وسيله او كشف كند و در نتيجه در آن مسابقه سرى كه
ميان افسران شهربانى در اين خصوص برقرار بود، پيروز شود) ...
بالاخره
محمود دل را دريا كرده، گفت:
از شما چه
پنهان، مدتى بود يكى از دوستان صميمى من به نام «نادر»
كه شايد او را بشناسيد (- بله، بله، خوب مىشناسم) در اثر پيشآمدهايى كه شرح آن
محتاج به وقت بيشترى است عضويت اين حزب را پذيرفته و با فلسفه بافىهاى آنها آشنا
شده بود، و هميشه در جلسات خصوصى با من بحث و گفتگو مىكرد، البتّه من هم در
مباحثه كوتاه نمىآمدم زيرا همانطور كه مىدانيد از فلسفه جديد بىاطلاع نيستم،
به علاوه چند سالى هم سابقه تحصيلات فلسفه قديم و علوم اسلامى دارم و اين خود در
بسيارى از موارد به من كمك مىكرد و بالاخره فاتح مىشدم ولى ...
افسر شهربانى
در ميان حرفهاى او دويده؛ گفت: ببخشيد موضوع تازهاى از شما مىشنوم، شما كه
پدرتان روحانى نبود از كجا به اين فكر افتاديد؟
محمود- در
دوران تحصيل يكسال در امتحان عربى تجديد شده بودم؟ به فكر افتادم يك نفر كه در اين
قسمت اطلاع كافى داشته باشد پيدا كرده، و ادبيات عربى را نزد او فرا گيرم، با يكى
از دوستان مشورت كردم، يك نفر از محصلين علوم دينى به نام «ميرزا محمد» كه چندى در
نجف تحصيل كرده بود، به من معرفى كرد و از فضل و معلومات او تعريف و توصيف فراوان
نمود، البتّه من حاضر نبودم آن همه توصيف را درباره او تصديق كنم، اما يقين داشتم
آن مقدار كه براى رفع احتياج من كافى باشد، مىتوان از او استفاده كرد، ولى وقتى
با او تماس پيدا كردم ديدم واقعاً هنگامهاى است!- از طرز فكر و معلومات او تعجب
كردم فهميدم كه در اين قسمت مرتكب اشتباه بزرگى شدهام، خلاصه فريفته اخلاق و
دلباخته معلومات او شدم؛ او بسيار متواضع و شيرين زبان و در ميان دوستانش به پاكى
معروف بود- همين موضوع مرا تشويق كرد كه علاوه بر برنامه كلاسى قسمت قابل توجهى از
فلسفه قديم و علوم دينى نزد او بياموزم ... افسوس، باز هم افسوس، كه اجل او را
مهلت نداد و تحصيلات من در اين رشته متوقف ماند- چه سر گذشتهاى شيرين و شنيدنى از
او بخاطر دارم كه شايد قسمتى از آن را در موقع مناسبترى براى شما عرض كنم.
ولى با اين
همه چون از فلسفه جديد خصوصاً فلسفه «ماترياليسم»
(مادىّگرى) اطلاع درستى نداشتم و بر عكس «نادر» مطلع بود و به علاوه اصطلاحات
عجيب و غريب آنها را خوب به خاطر سپرده بود بعضى