responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : فيلسوف نماها نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 1  صفحه : 19

شدن در راه اين هدف مقدّس، براى من سعادت بزرگى است، من برخلاف كسانى كه قصد كشتنم را دارند، معتقدم آن خدايى كه به تمام جهان پهناور هستى احاطه دارد؛ ناظر گفتار و رفتار من بوده و كوشش‌هاى مرا در راه حفظ مليّت و استقلال كشور خود، و برانداختن ريشه اين افراد فاسد و ماجراجويى كه در لباس «فيلسوف» و «صلح طلب» خودنمايى مى‌كنند و سنگ طرفدارى طبقه رنجبر را به سينه مى‌زنند؛ فراموش نخواهد كرد و در مشكلات مرا يارى و راهنمايى مى‌كند.

چرا از مرگ بترسم؟! من كه در خط سير خود اشتباهى سراغ ندارم زيرا از نزديك ناظر تشكيلات اين جمعيت بوده و ماهيت اين دايه‌هاى مهربان‌تر از مادر را به خوبى دريافته‌ام با اين حال اگر به غير اين راه رفته بودم مسلّماً در پيشگاه خدا و وجدان مقصر بوده و مسئوليت بزرگى داشتم» ...

چيزى نمانده بود نگرانى و اضطراب، محمود را ديوانه كند اما اين افكار مانند آبى كه روى آتش بريزد آرامش مخصوصى براى وى ايجاد كرد و بارقه اميد در دلش درخشيد، ولى متأسفانه طولى نكشيد كه دوباره مغز او مورد تهاجم افكار پريشان ديگرى قرار گرفت و انقلاب درونى او تجديد شد.

زيرا در اين ميان به فكر مادر پير 55 ساله‌اش افتاد قيافه پژمرده و اندام نحيف و فرسوده او در برابر چشمش مجسم شد، با خود گفت: من با افتخار به استقبال مرگ مى‌روم ولى بعد از من بر اين بيچاره چه خواهد گذشت؟ اين دو خواهر كوچك مرا كه سرپرستى مى‌كند؟ من كه مدتى است پدرم را از دست داده‌ام، اندوخته‌اى هم ندارم اگر عمويم فعلًا توجهى به آنها دارد براى اين است كه تجارتخانه او را اداره مى‌كنم و در مقابل حقوق ناچيزى، صبح تا به شام براى او زحمت مى‌كشم.

آه ... سرانجام چه خواهد شد؟ ... اى كاش پرده‌هاى ضخيمى كه ميان ما و حوادث آينده حائل مى‌شود كنار مى‌رفت و سرنوشت خود را با چشم خود مى‌ديديم!

در اين موقع صداى پاى مادرش، از راهرو شنيده شد، محمود فوراً خودش را جمع كرده نامه را در جيب گذاشت و سعى كرد يك قيافه عادى به خود بگيرد، ولى با اين همه نتوانست هيجان و اضطراب درونى خود را پنهان كند، صداى ضعيف و لرزان مادرش بلند شد:

- عزيزم! تا اين وقت شب كجا بودى؟ ... چرا اين طور پريشان و افسرده‌اى؟! مگر خداى نكرده پيش آمد ناگوارى رخ داده؟

محمود- خير، چيزى نيست در جلسه رفقا بودم، خيلى كسل و خسته‌ام.

- پس برخيز استراحت كن، عمويت پيغام داده صبح، زودتر از هر روز براى انجام يك كار فورى به تجارتخانه بروى.

محمود پس از صرف شام روى تختخواب دراز كشيد ولى افكار گوناگون وحشتناكى مغز او را از هر طرف احاطه كرده بود، خوابش نمى‌برد؛ و در پرتو نور كم‌رنگ چراغ خواب، چشم خود را به سقف اطاق دوخته و فكر مى‌كرد:

«البتّه بايد جريان را به شهربانى اطلاع داده و محافظ بخواهم ولى چه فايده مگر آنها در شهربانى نفوذ

نام کتاب : فيلسوف نماها نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 1  صفحه : 19
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست