... محمود،
در حالى كه از ذوق در پوست نمىگنجيد و تبسم آبدارى بر لب داشت با قيافه
فاتحانهاى وارد منزل شد و يكسره بطرف اطاق مطالعه رفت، در را با عجله باز كرد و
پشت ميز خود قرار گرفت و نفس عميقى كه از يك نحو مسرت توأم با خستگى حكايت مىكرد
از دل كشيد، ناگهان چشمش به پاكت اسرارآميزى افتاد كه در غياب او به وسيله پست
شهرى رسيده بود.
آن را با
شتابزدگى مخصوصى باز كرد، همين كه يك نگاه بر صفحه نامه انداخت اضطراب عجيبى او را
فرا گرفت، زيرا در زير نقش خنجرى كه با قلم سرخ كشيده شده بود، اين جملات به چشم
مىخورد:
«محمود! مدتى است در اثر افكار جاهلانهاى با
منويات حزب مخالفت مىكنى و عملًا با عوامل ارتجاع وامپرياليزم همكارى دارى، از
طرفى به واسطه لجاجت و سرسختى در مطالب كهنه و پوسيده، استاد درس فلسفه را عصبانى
كرده و در ميان شاگردان كلاس تفرقه انداختهاى، مكرر به تو گوشزد كرديم اين كار،
عاقلانهاى نيست، و حتماً عواقب وخيمى دارد. اما گوش نكردى و همچنان يك دنده، راه
غلط خود را تعقيب نمودى، گمان مىكنى با تبليغات گمراه كننده خود مىتوانى با بروز
انقلاب اجتنابناپذير خلق زحمتكش مبارزه كنى؛ اگر اين لجاجت ابلهانه را كنار
مىگذاشتى، علاوه براينكه مشمول تشويقهاى مالى حزب مىشدى، از پشتيبانى صميمانه و
بىدريغ نفرات ما نيز برخوردار بودى.
اكنون موقع
آن رسيده كه كيفر آن همه خيانتها را دريابى، و ثمره تلخ آن نهال شومى كه به دست
خود نشاندهاى، بچينى، و سرنوشت عبرتانگيز تو درسى براى سايرين باشد ...
تو خوب
مىدانى، ما همه گونه قدرت در دست داريم؛ و در انجام مقاصد خود عاجز نيستيم! ...
آشكارا به تو مىگوييم: مرگ به استقبال تو مىشتابد و در آينده نزديكى پنجه خونين
آن گلويت را بيرحمانه خواهد فشرد! ... در انتظار روز انتقام!
...
محمود بار
ديگر اين جملهها را با اضطراب و عجله از مقابل نظر عبور داد. در حالى كه افكار
مختلفى چون رؤياهاى پريشان و درهم مغز او را از هر سو احاطه كرده بود، دانست كار
از كار گذشته و عفريت مرگ بدنبال او مىدود زيرا معتقد بود تهديدهاى آنها جدى است
و افراد افراطى وابسته به «حزب» در راه رسيدن به هدفهاى خود از هيچ عملى پروا
ندارند، گو اينكه ظاهراً با عقايد مسلكى آنها و از جمله «مخالفت با
ترورهاى فردى» سازش نداشته باشد، ولى در عين حال خود را با اين سخن تسلى مىداد:
«من هر چه فكر مىكنم، جز انجام وظيفه اخلاقى و
اجتماعى گناه ديگرى ندارم! و اطمينان دارم كه كشته