شكّى نيست كه علوم تجربى روشنترين دانشهاى ما محسوب مىشوند، زيرا حقايق
مربوط به آن را در آستانه حس مىبينيم.
امّا اشتباه است اگر تصوّر كنيم حسّ و تجربه به تنهايى و بدون دانشهاى نظرى
مىتواند، چهره حقايق را آنچنان كه هست به ما نشان دهد، چرا كه حس- بر خلاف تصوّر
بعضى- قطعىترين راه درك واقعيّات نيست، به عنوان مثال با اين كه «حسّ بينايى» قوىترين و
مثبتترين حسّ ماست، باز گرفتار اشتباهات زيادى مىشود كه انواع مختلفى از آن
امروز تحت عنوان «خطاهاى باصره» براى ما روشن است.
پى بردن به خطاهاى حواس، مفهومش به كمك طلبيدن خرد در اين زمينه است.
بعلاوه فعّاليّت حواس، هم از نظر مكان و زمان، و هم محدود به ظواهر اشيا و
موجودات اين جهان مىباشد؛ به همين دليل همه مسائل را نمىتوان در آزمايشگاهها به
آزمايش گذاشت، مسائل مربوط به گذشته، به خصوص گذشته دور، مسائل مربوط به علّت و
معلول جهان و انگيزهها، و مسائل ديگرى از اين قبيل، همه را بايد با كمك «خرد» حل كرد.
در ميان علوم نظرى، علومى داريم كه نظرى خالص نيستند، بلكه نظرى آميخته به
تجربهاند، به اين معنا كه پايههاى آن را از مشاهده يا تجربه مىگيريم و سپس روى
آن بناهايى به كمك «خرد» مىگذاريم.
هم اكنون علوم زيادى داريم كه در اين رده جاى مىگيرد. تاريخ بشرى، تاريخ
طبيعى، علم هيئت، روانشناسى و روانكاوى و نيز ديرينشناسى، اينها علومى هستند كه
پايههايى از مشاهده و يا آزمايش داشته و بر اساس آن بناهاى عريض و طويلى
ساختهاند؛ به عنوان مثال: