اين فرضيّه با فرضيّات گذشته در اين جهت مشترك است كه فاقد دليل منطقى است، و
همان طور كه در گذشته اشاره كرديم در مورد فرضيّهها اساس كار همين است كه هنگام
برخورد با يك پديده، انتقالات ذهنى حدسى و تخمينى، سبب مىشود كه موضوعى به عنوان
عامل اصلى فرض شود؛ سپس تلاشهاى فكرى براى پيوند ميان آن موضوع و اين پديده به عمل
مىآيد و با توجيهاتى اين دو به هم ارتباط مىيابند.
ولى تا اين جا تنها مرحله «حدس» و «توجيه» است، سپس اگر توانستيم پديدههاى ديگر را با آن «تفسير» كنيم و ارتباط
ميان آنها روشن گردد، و از آن مرحله نيز بگذريم و با دلايل منطقى اصل موضوع را «تبيين» سازيم آن گاه
به مرحله ثبوت و قطعيّت خواهد رسيد.
و در هر حال فرضيّهها پيش از رسيدن به اين مرحله، فاقد ارزش فلسفى است، يعنى
نه با آنها مىتوان چيزى را اثبات كرد و نه نفى.
فرضيّه مورد بحث- قطع نظر از اشكالات آينده- نيز همين حال را دارد.
2- محدوديّت دامنه بحث
ممكن است مذاهب بتپرستى را از اين راه توجيه كرد، امّا مذاهب راستين كه بر
نفى هر گونه بت و بتپرستى استوار است و به موجودات جهان طبيعت همچون يك دانشمند
طبيعى مىنگرد، و هيچ گونه روح خاصّ و احترام ويژهاى براى آنها قائل نيست، جز اين
كه نظام شگرف آنها را در پرتو علم دليل بر وجود آفريننده جهان مىگيرد، هيچگاه
نمىتوان از اين طريق توجيه كرد.