به تعبير ديگر ما هيچگاه نمىخواهيم يك سخن كلّى درباره مذاهب گوناگون جهان،
حتّى مذاهب خرافى و بتپرستى بگوييم و پيوند آنها را با اين فرضيّهها انكار كنيم،
بلكه سخن ما تنها درباره مذاهبى است كه آنها را به عنوان «مذاهب اصيل و آسمانى» مىشناسيم. حق
اين است كه جامعه شناسان مادّى نيز بايد با صراحت اعتراف كنند كه فرضيّههاى آنها
تنها درباره بعضى از مذاهب جهان- به خصوص مذاهب خرافى اقوام نخستين- قابل توجيه
است، نه در مورد اين گونه مذاهب، و شايد به همين جهت است كه بعضى از اين جامعه
شناسان ناچار از ذكر اين حقيقت شدهاند كه:
«نكته اساسى اين جاست كه چگونگى مذاهب
اوليّه و به طور كلّى، كلّيّه مذاهب را تنها با انتساب به روح نمىتوان توجيه كرد
و بهتر است اين فكر جاى خود را به وجود «مانا» يا «قدرت غير جسمانى» بدهد».[1]
اين اعتراف صريح روشنگر اين واقعيّت است كه بسيارى از مذاهب را نتوانستهاند
با پيوند به مسأله روح توجيه كنند، ناچار آن را به عنوان يك حكم كلّى رد كردهاند.
و امّا «مانا» يا قدرت غير جسمانى، شايد تعبير ديگرى از «خدا» و قدرت ازلى و ابدى ما فوق طبيعى او باشد و
اين مطلبى است كه نه تنها پيوند آن را با مذاهب انكار نمىكنيم بلكه- چنان كه خوهد
آمد- وجود او را با دلايل علمى و فلسفى مىتوان اثبات كرد.
3- اسلام و مسأله روح
ما اگر چه به وجود و استقلال روح آدمى يعنى وجودى فوق دستگاههاى عصبى