به طور كلى
دعا چند فلسفه اساسى دارد كه به خاطر همانها اين همه روى آن تكيه شده است:
1- احياى روح
اميد
به ثمر
نرسيدن تلاشها و كوششها در زندگى، گاهى انسان را از پيروزى نهايى، براى هميشه
مأيوس مىسازد، و از به كار گرفتن باقيمانده نيرو و توان خود بازمىدارد و انديشه
كردن در دستيابى به طريق تازه و ابتكارات جديد را در راه حلِّ مشكل مختل مىسازد،
امّا دعا بارقه اميدى است كه در كانون دل آدمى مىدرخشد و ابرهاى يأس را از آسمان
زندگى كنار مىزند. دعا كننده خود را با قدرتى مرتبط مىبيند كه
«مشكل» و «آسان» براى او
مطرح نيست و گشودن بنبستها براى او بسيار ساده است، اين اميدوارى كه از دعا
برمىخيزد، همانند خون تازهاى در شريانهاى جان آدمى جارى مىشود و عاملى براى از
سرگرفتن تلاشها، كوششها و دست زدن به ابتكار است و طرق تازهاى براى گشودن
بنبستها خواهد بود. بنابراين، يأس، كشنده قدرت است و اميد زنده كننده آن، و دعا
عامل احياى اميد است.
دعا درخت
اميد را آبيارى مىكند و اين درخت در بيابان زندگى به هنگامى كه آفتاب سوزان
مشكلات، انسان را از حال مىبرد، بر سر او سايه افكنده و آماده تلاش مىسازد.
يأس پرده
تاريكى است كه بر روى چشم كشيده مىشود و اگر دريچه نجات در چند مترى او باشد،
نمىبيند ولى اميد، فضاى زندگى را آن چنان روشن مىسازد كه اگر روزنه نجاتى در
دورترين نقطه باشد، مىبيند و به سويش پرواز مىكند، و دعا سرچشمه خلّاق اميد است.