2. آنچه وى در شرح حال اسحاق بن حسن عقرايى گفته است:
او بسيار حديث شنيده بود [و] در مذهبش ضعيف بود. او را در كوفه- كه در آن جا اقامت گزيده بود- ديدم و او كتاب كلينى را از مؤلّفش روايت مىكرد و در آن وقت، غلو مىنمود. از اين رو، از وى چيزى نشنيدم و فرا نگرفتم.[1] 3. آنچه وى در شرح حال ابو مفضّل محمّد بن عبد اللَّه شيبانى گفته است:
او عمرى را در طلب حديث، سفر كرد و در ابتداى امر، معتمد بود. سپس اختلال پيدا كرد و ديدم كه اكثر اصحاب ما، بر وى خرده مىگيرند و او را ضعيف مىشمارند. من اين شيخ را ديدم و از وى بسيار حديث شنيدم؛ ولى از روايت كردن از او خوددارى ورزيدم، مگر با واسطهاى كه بين من و او وجود داشت.[2] البتّه نجاشى رحمه الله در مواردى، از ابو مفضّل به صورت مستقيم نقل كرده است[3] كه يا مربوط به قبل از اختلال وى بوده و يا از كتابش نقل نموده است، و اصولًا ذكر واسطه، به خاطر يكى از اين دو جهت بوده است تا فرد بتواند بر اعتماد واسطه، اعتماد كند.
4. آنچه وى در شرح حال جعفر بن مالك گفته است- چنان كه كمى پيشتر گفتيم-:
او در نقل حديث، ضعيف است. احمد بن حسين گفت: وى بسيار حديث جعل مىكرد و از افراد مجهول، روايت مىنمود. از كسى شنيدم كه مىگفت:
او فاسدمذهب و فاسدروايت بوده است. و نمىدانم چگونه استاد ماهر و معتمد ما، ابو على بن همّام، و [ديگر] استاد بزرگوار و معتمد ما، ابو غالب زرارى،- رحمهما اللَّه- از او روايت كردهاند!
تعجّب و استبعاد نجاشى از روايت كردن اين دو استاد از اين فرد با وجود فساد مذهب و ضعف روايتش، اقتضا دارد كه خود نجاشى از روايت ضعيف، احتراز