نام کتاب : فروغ ولايت نویسنده : سبحانى، شیخ جعفر جلد : 1 صفحه : 547
مرا رها كن كه امام جز حق نمى گويد. روزگارى گذشت. عبيد اللّه بن زياد سپاه عظيمى را به سوى نبرد با حسين گسيل داشت ومن در ميان آن سپاه بودم. وقتى به سرزمين كربلا رسيدم به ياد سخنان امام افتادم واز اين پيشامد بسيار ناراحت شدم. اسب خود را به سوى خيمه هاى حسين تاختم وبه حضور او رسيدم وجريان را گفتم.حسين (عليه السلام) فرمود: سرانجام با ما هستى يا بر ضدّ ما؟ گفتم: هيچ كدام; من خانواده خود را در كوفه رها كرده ام واز ابن زياد مى ترسم. فرمود:هرچه زودتر اين سرزمين را ترك كن، چه به خدايى كه جان محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) در دست اوست، هركس فرياد استغاثه ما را بشنود وما را كمك نكند خداوند او را در آتش مى افكند. از اين رو، فوراً آن نقطه را ترك گفتم تا روز شهادت را نبينم.[1]
امام (عليه السلام) در ساباط ومدائن
امام (عليه السلام) سرزمين كربلا را به قصد ساباط ترك گفت وبه شهرك «بهرسير» رسيد كه در آنجا آثارى از كسرى باقى نمانده بود. در اين هنگام يكى از ياران او به نام حرّ بن سهم[2] به شعر ابو يعفر تمثّل جست وگفت: