واژه
«مدرن»(modern)
به معناى نو و امروزى است. اين واژه در عصر رنسانس، به معناى «باستان» و مُلهمِ
فرهنگ يونان باستان بود؛ امّا در عصر روشنگرى از اين معنا جدا شد و در برابر مفهوم
«سنّت» قرار گرفت و اندك اندك در معناى «بهتر زيستن» به كار گرفته شد (فرهنگ واژهها، 508). به مجموعه اوصاف و
خصايص تمدّن جديدى كه در قرون اخير در اروپا شكل گرفت، «مدرنيته» مىگويند؛ امّا
مدرنيسم، فلسفه و جهانبينى انسان مدرن و عصر مدرنيته است (نقد
و نظر، 20- 19/ 5). ركن جهانبينى مدرنيسم اين است كه انسان، سعادت و
كاميابى را در آبادسازى جهان بيرون از خود و تغيير آن بر وفق خواستههايش پى
مىجويد و از اين رو، درصدد بازشناختن طبيعت و سلطه يافتن بر آن است. اهتمام بيش
از اندازه انسان مدرن به علوم تجربى و رشد خيرهكننده اين علوم و فنّاورىِ برآمده
از آن نيز براى رسيدن به همين هدف است (مدرنيته، روشنفكرى و ديانت، 105- 103). مهمترين اصول
و مبانى مدرنيته عبارتاند از:
علمگرايى،
روشنفكرى، پيشرفتباورى، مادّىگرايى، انسانگرايى (اومانيسم)، فردگرايى،
برابرگرايى، آزادىخواهى (ليبراليسم)، احساسگرايى، دنياگرايى (سكولاريزم) و
سنّتستيزى (نقد و نظر، 20- 19/ 5؛
فرهنگ واژهها، 538- 529).
مدرنيسم
مىخواهد مدرنيته غربى را در سراسر جهان بگستراند و در پى آن است كه جوامع از حالت
سنّتى بيرون آيند و از ويژگىهاى جوامع مدرن بهرهمند شوند؛ امّا فرآيند پرشتاب
مدرنيزاسيون در جوامع سنّتى باعث بروز ناهنجارىهايى شده است (همان، 512). مدرنيسم
در رسانيدن انسان به رفاه، امنيّت و پيشرفت نسبى توفيقاتى داشته است؛ ولى در عوض،
او را با بحرانهايى مواجه ساخته است (غربشناسى، 101).
اسلام
و مدرنيسم:
مىتوان
گفت كه اصول و آموزههاى اسلامى با مدرنيسم مخالفتى آشكار دارد. بنابر جهانبينى
مدرنيسم، راه دريافت حقيقت در همه حوزههاى معرفتى، تنها تجربه و حسّ است. مدرنيسم
براى شناخت طبيعت بيش از اندازه به روش تجربى اهتمام مىورزد و آن را حتّى در
عرصههاى ديگر نيز تعميم مىبخشد. اين زيادهروى- با توجّه به اينكه