نام کتاب : پژوهشى پيرامون شهداى كربلا نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 58
مىگويم: پروردگارا فلان و فلان كس بودند كه مرا كشتند.» امام حسين عليه السلام كه از شدت پيكار بىرمق شده بود، در جاى خود ايستاد. هيچ يك از سپاه دشمن دوست نداشت كه خدا را با خون او ديدار كند. از اين رو به وى نزديك مىشدند و باز مىگشتند. تا اينكه مردى از قبيله كنده به نام مالك بن نُسير آمد و با شمشير به سر آن حضرت زد؛ و شب كلاهى كه بر سر امام بود پر از خون شد. حضرت فرمود: «اميدوارم كه با اين دست نه بخورى و نه بياشامى و خداوند تو را با ستمكاران محشور گرداند!» ... حسين بن عقبه مرادى گويد: «حسين مدت زيادى از روز را روى زمين افتاده بود و اگر مردم مىخواستند مىتوانستند او را بكشند، ولى آنها يكديگر را جلو مىانداختند و هر گروهى دوست داشت كه گروه ديگر كار را تمام كند. ناگاه شمر فرياد زد: واى بر شما منتظر چه هستيد؟ مادر به عزايتان بنشيدند، بكشيدش! سپاه از همه سو بر سيّدالشهدا حملهور شد، زرعة بن شريك تميمى ضربتى به دست آن حضرت زد و ضربتى به گردن وى نواخت. سپس همه باز گشتند و آن حضرت برمىخاست و با صورت بر زمين مىخورد. در اين حال انس بن عمرو نخعى با يك ضربت نيزه، وى را نقش بر زمين كرد و بر سر خولى بن يزيد اصبحى فرياد زد: «سرش را ببر». خولى خواست كه چنين كند، اما لرزه بر اندامش افتاد. سنان گفت: خداوند بازوانت را سست و دستانت را قطع گرداند. آن گاه خودش از اسب فرود آمد و سر مبارك حسين عليه السلام را جدا كرد و به خولى بن يزيد داد. اين در حالى بود كه پيش از آن چندين ضربت شمشير بر فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد آمده بود. امام صادق عليه السلام فرموده است: هنگامى كه حسين بن على را با شمشير زدند و رفتند تا سرش را جدا كنند، منادىاى از سوى پروردگار متعال از عرش ندا داد: «اى امت سرگردان، كه پس از پيامبرتان ستمگرى پيشه كردهايد، خداوند توفيق درك عيد فطر و قربان را از شما گرفت!» حضرت آنگاه فرمود: «به خدا سوگند كه موفق به درك عيد نشدند و هرگز هم نخواهند شد؛ تا آنكه خونخواه حسين عليه السلام قيام كند». «1»
نام کتاب : پژوهشى پيرامون شهداى كربلا نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 58