(1) 16- اسحاق بن عمّار
مىگويد: ابو بصير با امام كاظم- 7- در راه مكه به مدينه، قصد عزيمت به
عراق نمودند. در منزل زباله (ما بين مكه و مدينه) فرود آمدند. امام، على بن ابى
حمزه بطائنى را كه شاگرد ابو بصير بود فراخواند و او را در حضور ابو بصير،
سفارشهايى كرد و فرمود: اى على! وقتى به كوفه رسيدم تو جلوتر برو و اين كارها را
انجام بده.
ابو بصير ناراحت شد و
بيرون آمد و گفت: عجيب است! به خدا از ابتداى سفر با او هستم ولى كارهايش را به
بعضى از شاگردان من ارجاع مىدهد. نمىدانم چه خطايى كردهام.
فرداى آن روز، ابو بصير
در همان جا تب كرد و بشدت مريض شد. على بن ابى حمزه را خواست و به او گفت: استغفار
مىكنم خدا را از اينكه در مورد مولايم سوء ظن كرده و زود قضاوت نمودم. او
مىدانست كه من خواهم مرد و به كوفه نخواهم رسيد. اى على! وقتى من مردم اين كارها
را بكن و فلان جا برو.
راوى مىگويد: ابو بصير
در همان منزل زباله به رحمت خدا پيوست[2].
عبد اللَّه بن جعفر و
ادعاى امامت
(2) 17- هشام بن حكم
روايت مىكند كه: وقتى امام صادق- 7- رحلت كرد، عبد اللَّه، پسر بزرگ
او ادعاى امامت كرد. امام كاظم- 7- او را خواند و فرمود: اى برادر! اگر
تو امام هستى پس دست خود را داخل اين آتش كن. و امام به تنورى اشاره كرد كه در آن
هيزم زيادى انباشته و با نفت آتش زده بودند.
عبد اللَّه، اين كار را
نكرد. ولى حضرت، دستش را داخل آتش كرد و به هيزمها