نام کتاب : روضة الأنوار عباسى (در اخلاق و شيوه كشوردارى) نویسنده : محقق سبزوارى جلد : 1 صفحه : 804
ايشان از برّ پادشاه خالى نباشند چهارصد هزار دينار، و از جهت
صرف كردن براى كاهنان و بيوت نماز و عبادات صد هزار دينار[1]،
و از جهت آنچه صرف مىكردند در صدقات- و منادى ندا مىكرد كه، «برىّ است ذمّت از
كسى كه فقير باشد و حاضر نشود» و جمع كثيرى حاضر مىشدند- دويست هزار دينار. و چون
اموال بر اهلش تفريق مىشد، امناى پادشاه به مجلس او داخل مىشدند و او را تهنيت
به تفريق اموال مىدادند و از جهت پادشاه به طول بقا و دوام عزّ و نعما و سلامت
دعا مىكردند و حال فقرا به او اعلام مىكردند؛ پادشاه امر مىكرد به احضار فقيران
و تغيير دادن لباسهاى كهنه ايشان و از جهت ايشان سفره مىكشيدند [و][2]
در پيش پادشاه طعام مىخوردند، و از هريك احوال فقر و پريشانى ايشان مىپرسيد، و
هركه را گنجايش داشت مثل آنچه از جهت او قرار بود زياده مىنمود. و آنچه در نفقات
مقررّى پادشاه[3] صرف مىشد در سالى دويست
هزار دينار بود، و آنچه حضرت يوسف 7 مىگرفت و در خزانه ضبط مىكرد به
جهت نوايب دهر و حوادث ايام چهارده هزارهزار و ششصد هزار دينار بود.
و حضرت يوسف قبول نيابت و وزارت از آن پادشاه نكرد تا وقتى كه او را
دعوت به دين اسلام نمود و او مسلمان شد. و در آن اوقات سالهاى غلا و گرسنگى بود و
عزيز بمرد و حضرت يوسف مالك شد و زليخا فقير و محتاج شد و چشمش كور شد. كسى به او
گفت: «خود را به ملك- يعنى، حضرت يوسف 7 عرض كن. شايد بر تو ترحّم كند
و تو را غنى سازد كه تو بسيار محافظت او كردهاى و او را گرامى داشتهاى.» ديگرى
به او گفت: «چنين مكن كه بسا باشد كه او متذكّر شود مراودتى و حبسى كه نسبت به او
كردهاى. شايد جهت مكافات آن، آزار به تو رساند.» زليخا گفت: «من داناترم به حلم و
كرم او.»
پس، بر سر راه يوسف 7 نشست در روزى [202 آ] كه حضرت بيرون
مىآمد و سوار مىشد و در موكب حضرت قرب صد هزار كس از عظماى قوم و اهل مملكت سوار
مىشدند. چون زليخا يافت كه حضرت نزديك است، برخاست و گفت: «سبحان
[1] - همان:« مائتا ألف دينار»، برابر با 000/ 200
دينار.