در كتاب چهار مقاله آورده كه در عهد سلطان ملكشاه و سلطان سنجر در
شهر هرى [- هرات] فيلسوفى بود كه او را اديب اسماعيل گفتندى. مردى نجيب و بزرگ و
كامل بود و از او معالجات غريب بسيار به ظهور آمده بود. روزى به بازار قصّابان
مىگذشت، جوانى قصّاب را ديد كه گوسفند سلخ[2]
مىكرد و پارهپاره پيه گرم از درون او برآورده، در نان مىپيچيد و مىخورد. خواجه
اسماعيل به بقّالى كه در پهلوى او دكان داشت گفت:
«هرگاه اين مرد بميرد، پيش از آنكه او را در گور كنيد، مرا خبر كن.»
چون پنج شش ماه بگذشت، خبر افتاد كه فلان قصّاب به فجأه بمرد و
فرزندان و اقرباى او به مراسم تعزيت داشتن مشغول شده، خود را در خاك و خون
افكندند. بقّال را سخن خواجه اسماعيل به ياد آمد. بدويد و او را خبر كرد. خواجه
عصا برگرفت و بدان سراى شد و چادر از روى مرده برداشت و علاج سكته آغاز نهاد. روز
سوم مرده برخاست، امّا مفلوج شد و بعد از آن سالها زنده ماند[3].
و خواجه عبد اللّه انصارى[4]
دائم با خواجه اسماعيل تعصّب ورزيدى، بارها قصد او كرد و كتب او را بسوخت. و آن
تعصّب به جهت آن بود كه مردم هرى را اعتقاد آن بود كه خواجه اسماعيل مرده زنده
مىكند. خواجه عبد اللّه را مرضى فواق[5]
عارض شد، اطبّا هرچند معالجه كردند سود نداشت؛ نااميد شدند. بعد از آنكه از ايشان
نااميد شدند، قاروره را پيش خواجه اسماعيل بردند به نام ديگرى و از وى علاج
خواستند. خواجه اسماعيل گفت: «اين قاروره فلان است و فواق دارد و اطبّا از علاج
عاجز شدهاند.» پس،
[4] - شيخ الاسلام ابو اسماعيل بن محمّد انصارى هروى،
معروف به پير انصار و پير هرات و خواجه انصارى، از اعقاب ابو ايّوب انصارى، دانشمند
و عارف قرن پنجم هجرى است.