نام کتاب : روضة الأنوار عباسى (در اخلاق و شيوه كشوردارى) نویسنده : محقق سبزوارى جلد : 1 صفحه : 436
حالى شد كه تنها افتاد و روستاييان او را به ناشناخت بگرفتند و
اسب و چيزى كه داشت از او بستدند و او را رها كردند و او پياده، متوارى و متنكّر[1]،
به بلخ شد و آن همه تجمّل و بار و چهارپاى ايشان به دست آلپ تكين افتاد. ديگر، قصد
آلپ تكين نتوانستند كرد كه از مفارقت آلپ تكين ضعفى تمام و هرجى[2]
عظيم در كار سامانيان پديد آمد و خان تركستان قصد ايشان كرد.
و آلپ تكين چون از ابو جعفر بپرداخت، روى به شاه هندوستان نهاد و به
خراسان و هر جانب نامهها نوشت و مدد طلبيد. چندان مردم آمدند به طمع غنيمت كه آن
را حدّ نبود كه چون عرض دادند پانزده هزار و پانصد سوار و پياده همه جوانان[3] با سلاح تمام برآمد. متوجّه
پادشاه هند شد و از پيش راه او رفت و ناگاه بر طلايه او زد، مگر زياده از ده هزار
هندو بكشت و به غنيمت مشغول نشد و سبك بازگشت و لشكر شاه از پس تاختن او را
درنيافتند. و كوهى بود بلند و ميان دو كوه درّهاى بود و راه شاه هندوستان در اين
درّه بود. [111 آ] آلپ تكين سر آن درّه بگرفت. چون شاه هند به آنجا رسيد، نتوانست
از آن درّه گذشتن. آنجا فرود آمد و دو ماه آنجا مقام كرد و هر وقتى، يا به روز يا
به شب، آلپ تكين بيرون تاختى و خلقى از اهل هندوستان بكشتى. و سبكتكين در اين
جنگها بسيار بكوشيد و چند كار نيكو از دست او برآمد. پادشاه هندوستان در كار خود
فروماند و پيشتر نتوانست آمدن و نه ممكن بود كه بىمرادى بازگردد. آخر بر آن قرار
افتاد كه شاه هند مىگفت كه، شما از خراسان از بهر نانى به اينجا آمدهايد. من شما
را نان پاره بدهم و از شمار لشكر من باشيد و به سلامت مىگذرانيده باشيد. ايشان به
اين رضا دادند. پس، چندين شهر و ناحيت و چند قلعه به ايشان داد و خود بازگشت و در
پنهانى با قلعهداران گفته بود كه، چون من بازگردم قلعهها نسپاريد. چون بازگشت،
قلعهها نسپردند. آلپ تكين گفت: «اكنون عهد ايشان شكست، نه من.» ديگرباره تاختن
آورد و شهرها بستد و قلعهها به دست آورد و در اين اثنا اين جهان را بدرود كرد. غلامان
و لشكر او متحيّر فرو ماندند و گرد بر گرد ايشان كافر بود. پس، بنشستند و تدبير
كردند كه آلپ تكين را پسرى