نام کتاب : روضة الأنوار عباسى (در اخلاق و شيوه كشوردارى) نویسنده : محقق سبزوارى جلد : 1 صفحه : 412
داشتم. او را تربيت كردم تا وقتى كه به حدّ بلوغ رسيد. او را
رخت پوشانيدم و به زيور آراستم و او را بردم و در چاهى انداختم و آخر آنچه از او
شنيدم آن بود كه مىگفت: يا ابتاه! چيست كفّاره اين؟» حضرت فرمود كه، آيا مادرى
زنده دارى؟ گفت: «نه.» گفت:
«خاله زنده دارى». گفت: «بلى». گفت: «با او نيكويى كن كه او به منزلت
مادر است».
ابو خذيمه گويد: «به حضرت صادق 7 گفتم: چه وقت بوده اين؟
حضرت فرمود كه، «اين در زمان كفر بوده. دختران را مىكشتند، از ترس آنكه ايشان را
به اسيرى برند و در قومى ديگر فرزند از ايشان متولّد شود».
آوردهاند كه در قرون ماضيه در مصر عادت چنان بودى كه هر پادشاه كه
به جهت احترام كسى برخاستى، گفتندى: «او از سر ملك برخاست». و او را از سلطنت عزل
كردندى. چون حضرت يعقوب 7 به ديدن حضرت يوسف 7 آمد، خواست
كه برخيزد. نگذاشتند و گفتند: «در اين برخاستن خطر ملك است». حضرت يوسف 7 برنخاست. حقّ- جلّ و علا- به حضرت يوسف 7 وحى فرستاد كه، «اى
يوسف! به جهت مصلحت ملك فانى، حرمت پدر فروگذاشتى. به عزّت و جلال ما كه بعد از
اين از پشت تو هيچ پيغمبرى بيرون نياريم.»
حكايت
آوردهاند كه مالك دينار[1]
سالى به حجّ رفته بود. چون مردم از عرفات بازگشتند، شبانه مالك در خواب ديد كه دو
فرشته از آسمان فرود آمدند. يكى از آن ديگرى پرسيد كه، «امسال حجّ كه پذيرفته شد؟»
جواب داد كه، «حجّ همه حاجيان به درجه قبول رسيد، الّا از آن محمد بن احمد بلخى كه
اين همه راه آمد و مشقّت بسيار برد و او را از قبول حجّ محروم كردند.» مالك بيدار
شد و از آن انديشه تا روز خواب نكرد.
على الصبّاح برفت و قافله خراسان را پيدا كرد و در ميان قافله
مىگرديد و [محمّد بن]
[1] - ابو يحيى مالك بن دينار بصرى، درگذشته به سال 131
ق. در بصره، از دانشمندان مشهور به زهد و تقوا. وفيات الاعيان، ج 4، صص 139 و 140.
نام کتاب : روضة الأنوار عباسى (در اخلاق و شيوه كشوردارى) نویسنده : محقق سبزوارى جلد : 1 صفحه : 412