نام کتاب : روضة الأنوار عباسى (در اخلاق و شيوه كشوردارى) نویسنده : محقق سبزوارى جلد : 1 صفحه : 362
كسى در خانه من بكوفت. بيرون آمدم؛ همسايه من بود. او مردى
درويش بود و دختركان داشت. گفت: خ اى خواجه فردا عيد است. من و فرزندان بىبرگيم.
در حقّ من لطفى بكن تا فردا به عيدى خرج كنيم خ. به خانه درآمدم و به عيال اين حرف
بگفتم. گفت: خ پنج درم سيم دارم. يك نيمه همسايه را دهيم و يك نيمه ما به عيدى صرف
كنيم خ. من گفتم: خ اين همسايه مردى نيك است و مستحقّ، و هرگز از ما چيزى نخواسته
است؛ بر او ايثار كنيم كه خداى تعالى ما را عوض دهد خ. آن سيم تمامت به وى دادم.»
بامداد عيد دوستى به زيارت عبد الرحمان آمد و او را دو هزار و پانصد
دينار آورد و گفت: «اين را به جهت مهمّى گذاشته بودم. دوش به خواب ديدم كه كسى مرا
مىگويد كه، آن را پيش اوزاعى بر تا بىواسطه آن مهم جهت تو كفايت شود.» اوزاعى
گفت:
«دانستم كه هركس يك درم براى خداى تعالى بدهد، صد درم عوض بيابد.»
حكايت
عبد اللّه بن جعفر طيّار[1]
رضى اللّه عنه روزى به خرماستانى گذشت. غلامى را ديد كه گوسفندان به چرا مىبرد.
سگى آمده بود و در پيش او نشسته و در وى [92 ب] مىنگريست. آن غلام يك قرص نان
برآورد و پيش سگ انداخت. آن را بخورد و همچنان در وى مىنگريست. يكى ديگر به وى
داد و سگ بخورد. سوم به وى داد. هم بخورد. عبد اللّه مىگويد: «من به پيش وى رفتم
و گفتم: خ راتب تو هر روز چند باشد؟ خ گفت: خ سه قرص خ. گفتم: خ پس، امروز به سگ
دادى چه خواهى خورد؟ خ گفت: خ اين سگ اينجا غريب است و به اميدى نزد من آمده است و
من روا ندارم كه محروم بازگردد. و اگر من امروز گرسنه باشم شايد بر محنت جوع
مصابرت نمايم خ.»
عبد اللّه بن جعفر را بغايت خوشآمد و آن غلام را بخريد و آزاد كرد.
[1] - از صحابه پيامبر6. در سال يكم هجرى هنگامى كه
پدر و مادرش در حبشه به سر مىبردند به دنيا آمد. به دليل جود و كرمش به درياى
بخشش- بحر الجود- مشهور شده بود. در جنگ صفيّن عمويش على( ع) را همراهى مىكرد و
از زمره سردارانش بود. عبد اللّه در سال 80 ق. در مدينه درگذشت، نك: زركلى،
الاعلام، ج 4، ص 76.
نام کتاب : روضة الأنوار عباسى (در اخلاق و شيوه كشوردارى) نویسنده : محقق سبزوارى جلد : 1 صفحه : 362