نام کتاب : روضة الأنوار عباسى (در اخلاق و شيوه كشوردارى) نویسنده : محقق سبزوارى جلد : 1 صفحه : 245
كفّار خواستند كه تلبيسى كنند و در ابطال سخن او كوشند. راى
آبدار را گفت كه، مطهره من به ايشان ده تا آب خورند. هركس كه آن آب به دهن برد شور
بود؛ نتوانست خورد.
دانستند كه آب درياست. پس، راى گفت: «مرا بر كس اعتماد نبود، چه
اختلاف دين در ميان بود. من خود رفتم و معلوم كردم آن مسلمانان مظلوم بودهاند و
برايشان تعدّى رفته.
و چرا بايد كه در ملك من چنين ستمى بر جماعت مسلمانان كه در سايه
امان من باشند برود؟» پس، بفرمود تا از هر صنف از اصناف كافران- برهمنان و ترسايان
و نزاله و هوره و مغان- دو كس را از مقدّمان ايشان سياست كردند و يك لك[1] بداد تا مسجد و مناره را عمارت
كردند و خطيب را چهار چيز بداد. در بعضى كتب مسطور است كه هنوز آن چيزها باقى است
كه در ايّام عيد بيرون مىآورند.
حكايت
در امثال آمده كه جماعتى از ملوك تركستان به ديار هند رسولان
فرستادند و مكتوبات[2] در قلم
آوردند، مشتمل بر آنكه چنين استماع افتاده كه در بلاد هند داروهاست كه عمر را دراز
مىكند و پادشاهان آن ديار را زندگانى دراز مىباشد و «رايان»[3]
شما در حفظ صحّت مبالغه مىنمايند. بايد كه ما را از آن ادويه نصيبى دهيد و اعلام
كنيد كه سبب طول عمر شما چيست؟ [60 آ] چون رسولان به هندوستان رسيدند و رسالت ادا
كردند، راى هند فرمان داد تا ايشان را به دامن كوهى بلند بردند و گفت:
«هرگاه كه آن كوه بشكافد، شما را جواب گويم و اجازه مراجعت فرمايم.»
آن جماعت چون اين سخن بشنيدند، دل از جانها برداشتند و اميد از ديدار
اعزّه و مشاهده احباب منقطع گردانيدند و در جوار كوه خيمهها نصب كردند و هر روز
حاجت خود به حضرت بارى عرض مىكردند و همّتها بر آن مقصور كرده بودند كه كى باشد
كه آن كوه شكافته شود و بر زمين افتد، تا بعد از مدّتى مديد آن كوه بشكافت و بر
زمين