نام کتاب : روضة الأنوار عباسى (در اخلاق و شيوه كشوردارى) نویسنده : محقق سبزوارى جلد : 1 صفحه : 24
نيز افلاطون به عنوان پايهگزار فلسفه سياسى ياد كردهاند.[1]
افلاطون سياست و فلسفه را همچون تاروپودى درهم تنيده و جدايىناپذير مطرح كرده و
اين پيوند ميان فلسفه و سياست را از دو ديدگاه مورد تأمّل قرار داده است. وى از
سويى، تأمّل در امر سياسى را جز از مجراى بحث فلسفى ممكن نمىداند، و از سوى ديگر
جايگاه تأمّل فلسفى را با پشتوانه تحليل سياسى استوارتر كرده و صبغهاى
واقعبينانه به آن مىدهد.[2] هدف افلاطون در كتاب جمهورى آن
است كه عدالت حقيقى را به وسيله تصوير يك كشور يا شهر غايت آمال، و شرح يك دولت
ايدهآل يا مدينه فاضله جستجو و مجسّم نمايد.[3]
در اين شهر آرمانى افلاطون، كسانى كه به فرمانروايى نامزد مىشوند بايد از فضايل
عالى روحى و اخلاقى بهرهور، و داراى جسم درست و عقل سالم باشند. به اعتقاد او اين
خصايل در يك حكيم متجلّى مىشود، و كمال عدالت در جامعهاى تحقّق خواهد يافت كه
«حكومت» آن با «حكمت» توأم و «حاكم حكيم» فرمانرواى آن باشد.[4]
بهطور كلّى، تمامى فلسفه يونانى، در نهايت، به اين بحث اساسى
برمىگردد كه بهترين شيوه فرمانروايى يا بهترين نظام حكومتى كدام است. در واقع،
فيلسوفان يونانى با پرداختن به اين بحث توانستند فلسفه سياسى را بنياد گذارده و
سياست را با الزامات بحث عقلى سازگار كنند.[5]
نخستين انديشمندى كه در دوره اسلامى، در آغاز بحران خلافت و در زمان
اوجگيرى بحث درباره جانشينى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله، با تكيه بر
دستاوردهاى انديشه فلسفى يونانى به مباحث مربوط به نظام حكومتى وارد شد، فارابى
بود.[6] ابو نصر
فارابى، ملقّب به معلّم ثانى، به درستى مشكل بنيادين نظامهاى سياسى دوره اسلامى را
دريافته بود و به فراست مىدانست كه انحطاط خلافت اسلامى آغاز شده است و چنانچه
راهحلّى فراپاى اين
[1] - اشتراوس او را بنيانگزار فلسفه سياسى مىداند( ص
95)، و در كتاب زوال انديشه سياسى در ايران اين نسبت به افلاطون داده شده است( ص
38).