... هرگاه فساد و تبهكارى بر روزگار و اهلش چيره شد، اگر مردى به مرد
ديگرى خوش بين باشد، فريب خورده و نادانى كرده است.
سازمان منافقين در سالهاى قبل از پيروزى انقلاب، كوشش فراوانى كردند
تا نظر امام خمينى قدس سرّه را به خود جلب كنند ازجمله فردى به نام حسين روحانى را
به نجف فرستادند او طى يك ماه به طور مداوم و روزى يك تا يك و نيم ساعت خدمت امام
مىرسيد و با بيان آيات قرآن ونهج البلاغه به تبيين مواضع سازمان مىپرداخت و برخى
از كتابهاى سازمان را نيز در اختيار امام گذاشت به اين اميد كه امام آنها را تأييد
كند ولى آن عالم ربّانى پس از شنيدن سخنان نماينده منافقين ومطالعه كتابها پاسخ
مىدهد كه من هنوز به نظر نهايى درباره شما نرسيدهام و بايد با افراد مطلع ديگرى
گفتگو كنم.
منافقين كه از اين راه طرفى نبستند، نزد علما و روحانيون مبارزى كه
با امام رابطه داشتند رفتند و از آنها خواستند كه با تلگراف و نامه از امام
بخواهندكه سازمانشان را تأييد كند و آنها نيز چنين كارى را انجام دادند و سيل
سفارشها و درخواستها امام را تحت فشار قرار داد، ولىدست پرورده قرآن ونهج البلاغه
دربرابراين فشارها وجوسازيهامقاومت كرد و با بصيرت و آگاهى خاص خود به اين سازمان
خود فروخته- كه بعدها ماهيت پليدش براى همه روشن شد- اعتماد نكرد.[2]
روايت شده است كه اسماعيل، فرزند امام ششم مىخواست، مقدارى پول در
اختيار شخصى (شرابخوار) بگذارد تا برايش تجارت كند. در اين باره با پدرش، مشورت
كرد. امام عليهالسلام فرمود: فرزندم! آيا نشنيدهاى كه اين مرد شراب مىنوشد؟ عرض
كرد: مردم اين گونه مىگويند. حضرت فرمود: اين كار را نكن. (پول خدو را به او
مسپار) اسماعيل، اندرز پدر را نپذيرفت وسرمايه خود را به او سپرد و مرد نيز براى
تجارت به