اين بدى و نيكى، عقل بشرى به عنوان داورى
مستقل در نظام اخلاقى اسلام به رسميت شناخته شده است. طريق عقلانى، راهكارى است
مستقل از وحى كه خود قادر به شناسايى بسيارى از فضيلتها و رذيلتهاى اخلاقى است.
عقل بشرى قاطعانه در مىيابد كه نيكىهاى ديگران را بايد پاس داشت؛ با آنان چنان
رفتار نمود كه شايسته آنان است، بايد بهمالكيت ديگران بر اموالشان احترام نهاد؛
بهرهمندى خود را وسيلهاى براى اضرار به ديگران قرار نداد؛ تجاوز به ديگران را
بايد به نحو عادلانه جبران كرد؛ حريم خصوصى افراد را محترم شمرد و دهها و صدها
قضيه از اين دست كه هر يك اصلى از اصول فضيلتهاى اخلاقى است. بخشى از مشتركات
اخلاقى موجود در بين مكاتب اخلاقى الهى و بشرى، معلول دريافتهاى عقل بشر از زشتى
و زيبايى اخلاقى است. البته بهدليل ناتوانى عقل در فهم بسيارى از جزئيات اخلاقى،
هرگز بهتنهايى از عهده مهندسى ساختار يك ساختمان اخلاقى جامع و كامل برنمىآيد.
وجود گرايشهاى فطرى بهسوى نيكىهاى اخلاقى و نفرتهاى درونى نسبت
به پليدىها در سرشت و خميرمايه جان آدمى، رهيافت قابل اعتماد و مطمئنى است كه
منشأ آن گوهر پاك و بىآلايش انسانيت و قلب سليم است. تمايلات فطرى انسان با داشتن
مشخصههايى از قبيل مثبت و معنوى بودن، ارادى و آگاهانهتر بودن، و اختصاص آنها به
حوزه حيات انسانى، بهسادگى از اميال غريزى و طبيعى موجود در درون آدمى قابل
تشخيصاند. بسيارند افرادى كه از دانش و فرهنگ رسمى و تمدن و تعليم و تربيت
بيگانهاند، اما به بركت نظاره در اين جام جهانبين و آيينه حقنما از سرچشمه زلال
معرفت و آثار پايبندى به گوهر مكارم اخلاقى، سيراب و به زيور فضائل اخلاقى
آراستهاند. اويس قرنى آن مرد باديه نشين يمنى بدون آنكه جمال رسول خدا 6 را ديده باشد، در آتش محبت و عشق به فضايل و مكارم او مىسوزد و در
هواى وصالش ترك ديار و اموال مىكند. سلمان فارسى در جستوجوى حقيقت و فضيلت، به
هر دير و صومعه سر مىكشد و از راهب مسيحى و خاخام يهودى، سراغ آن را كه در صافى
دل نشان از او دارد، مىپرسد و در اين راه رنج بردگى را نيز به جان مىخرد و
سرانجام در نخلستانهاى اطراف يثرب تجلّى آمال و گمشده دل خويش را در سيماى
[1] - مراد از« فطرت» در اينجا آن دسته از علوم بديهى
و گرايشهاى درونى، آگاهانه و اختيارى، مثبت و متعالى، و غيراكتسابى است كه در
تمام انسانها بهطور بالقوه وجود دارد و در صورت فراهم بودن شرايط به فعليت
مىرسد