دگر دیده چون[1] بر فروزد چراغ چو کِرمِ لَحَد خورد پیه دِماغ[2]؟
چو پوشیده چشمی[3] ببینی که راه نداند همی وقت رفتن ز چاه
تو گر شکر کردی که با دیده ای[4] وگرنه تو همچشم پوشیدهای[5]
معلم نیاموخت فهم و رای سرشت این صفت درنهادت خدای
گرت منع کردی دلِ حق نیوش حَقَت عینِ باطل نبودی به گوش
***
ببین تا یک انگشت از چند بند به صُنع الهی به هم درفکند
پس آشفتگی باشد و ابلهی که انگشت بر حرف صُنعش نِهی
تأملکن از بهر رفتار مرد[6] که چند استخوان پی زد و وصل کرد
که بی گردش کعب و زانوی و پای نشاید قدم برگرفتن ز جای
از آن سجده بر آدمی سخت نیست که در صُلب او مهره یک لخت نیست[7]
دو صد مُهره بر یکدگر ساخته است که گِل مهُره[8] بیچون تو پرداخته است
رگت بر تن است ای پسندیده خوی! زمینی در او سیصد و شصت جوی
[1]. چگونه.
[2]. مغز.
[3]. نابینا.
[4]. چشم داری.
[5]. نابینا.
[6] . راه رفتن انسان.
[7] . در پشت کمر انسان مُهر ها یک دست نیستند بلکه تکه تکه هستند
[8] . اشاره به آفرینش انسان.