بصر در سر و رای و فکر و تمیز جوارح به دل، دل به دانش عزیز
بهایم[1] به روی اندر افتاده خوار تو همچون الف بر قدمها سوار[2]
نگون کرده ایشان سر از بهر خور تو آری به عزت خورش پیش سر[3]
نزیبد تو را با چنین سروی که سر جز به طاعت فرود آوری
به اِنعام[4] خود، دانه دادت نه کاه نکردت چو اَنعام[5]، سر در گیاه
ولیکن بدینصورت دلپذیر فریبا مشو سیرت[6] خوب گیر
رهِ راست باید، نه بالای راست که کافر هم از روی صورت چو ماست
تو را آنکه چشم و دهان داد و گوش اگر عاقلی در خلافش مکوش
گرفتم که دشمن بکوبی به سنگ مکن یاری از جهل با دوست جنگ
خردمند طبعانِ منت شناس بدوزند نعمت به میخ سپاس
***
مَلکِ زاده یی زاسب اَدهم[7] فُتاد به گردن درش مُهره بر هم فُتاد
چو پیلش فرورفت گردن به تن نگشتی سرش تا نگشتی بدن
[1] . حیوانات.
[2] . انسان همانند الف برروی دو پاهایش ایستاده است.
[3] حیوانات خم میشوند و غذا میخورند ولی انسان غذا به دهان میآورد.
[4] . نعمت ها.
[5]. حیوانات.
[6]. فریب مخور، اخلاق خوب انتخاب کن.
[7]. اسب سیاه.