نه[1] در ابتدا بودی آبِ مَنی اگر مَردی از سر به در کن مَنی[2]
چو روزی[3] به سعی آوری سوی خویش مکن تکیه بر زور بازوی خویش
چرا حق نمیبینی از خودپرست که بازو به گَرِدش درآورد و دست
چو آید به کوشیدنت خیر پیش به توفیق حق دان نه از سعی خویش
به سر پنجگی کس نبرده است گوی[4] سپاس خداوند توفیق گوی[5]
تو قائم به خود نیستی یکقدم ز غیبت[6] مدد میرسد دَم به دَم
نه طفل دهان بسته بودی زلاف همی روزی آمد به جوفش ز ناف[7]
چو نافش بریدند و روزی گُسَست به پستان مادر درآویخت دست
غریبی که رنج آردش[8] دهر پیش به دارو دهند آبش از شهر خویش
پس او درشکم پرورشیافته است ز اُنبوب[9] معده خورش یافته است
دو پستان که امروز دلخواه اوست دو چشمه هم از پرورشگاه اوست
کنار و بَرِ مادر دلپذیر بهشت است و پستان در او جُوی شیر
[1]. آیا خلقت تو از آب منی نبود.
[2]. مَنیّت، تکبر.
[3] . رزق و روزی.
[4]. توپ.
[5]. گفتن.
[6]. از غیب تو را.
[7]. روزی جنین از طریق ناف میرسد.
[8]. او را.
[9]. لوله.