نام کتاب : شُکر از شِکر شیرین تراست نویسنده : پوریزدی، رحمت جلد : 1 صفحه : 40
برآشفت و گفت: اي
غلام! از اين بَد كه ديدم چه بدي بدتر خواهد بود. باز چندي نگذشت كه پسر يگانه
خواجه ناخوش شد و او نيز پسازآنکه باقيمانده ثروت پدرش صرف درمانش شد، جان داد و
تاجر را سخت در درياي مواج غم و اندوه و اظهار عجز و بيقراري غوطهور ساخت.
غلام باز می
گفت: رو شكر كن مباد كه از بد بدتر شود. تاجر همان پاسخ پيشينه به وي بداد و از
تكرار نصيحتش ملامت كرد و غلام خاموش گشت. چندي گذشت. باراني سيلابي با شدت و سرعت
فروبارید، سيل جاري شد، خانه تاجر را از بنيان خراب كرد و خود تاجر را نيز آببرد
و او بر روي آب ميزاريد و ميناليد. غلام باز به وي گفت: اي خواجه! بارها به تو
گفتم، نشنيدي، بار ديگر هم ميگويم: رو شكر كن مبادا كه از بد بدتر شود! تاجر
برآشفت و گفت: اي ديوانه! از اين بد، بدتر چه شود كه با مرگ دستبهگریبانم
و بر روي آب جان ميدهم؟
غلام گفت: هنوز هم
جاي شكرش باقي است. رو شكر كن مباد كه از بد بدتر شود. سرانجام تاجر از شدتجریان
سيل جان داد. جسد بيروح او به قدرت خداوندي به زبان آمد و گفت: اي غلام! مگر از
اين بدتر هم ميشود. غلام گفت: بازهم ميگويم: رو شكر كن مباد كه از بد، بدتر شود!
هنوز سخن غلام به پايان نرسيده بود كه جسد تاجر به آسيابي رسيد و بهطرف چرخ آسياب
روان شد و اعضاي بدنش در زير پرههاي آنکه با سرعت ميچرخيد، خُردوخمیر شد
و هر تكه بدنش به سويي رفت. آنگاه غلام به بدن تکه تکه شده او خطاب كرد و گفت:
نگفتم شكر كن مبادا كه از بد بدتر شود.[1]