نام کتاب : شُکر از شِکر شیرین تراست نویسنده : پوریزدی، رحمت جلد : 1 صفحه : 28
روزى شد كه هر دو گرسنه
ماندند، آن زن رفت و يك دوك از پنبه رشته به او داد و به او گفت: جز اين چيزى نزد
من نيست اين را ببر و بفروش و چيزى بخر تا بخوريم.
آن مرد دوك نخ را برداشت و به بازار برد بفروشد ديد بازار تعطیلشده
و خريدارها بساط خود را برچيده و رفتهاند، با خود گفت: خوب است كنار آب (دريا)
بروم وضوئى بسازم و مقدارى از آن به سر و صورت خود بزنم و برگردم. به همین
فكر كنار دريا آمد در آنجا به ماهیگیری برخورد كه (پيش از آنكه
عابد بدان جا بيايد) تور خود را به دریا انداخته و ماهى گرفته بود و جز يك
ماهى گنديده در آن نمانده بود كه چند روز بود پيش او مانده و سست و گنديده شده
بود، عابد به او گفت: اين ماهى را به من بفروش و من در عوض اين دوك نخ را به تو میدهم
تا براى تور خود از آن استفاده كنى، ماهيگير قبول كرد و عابد ماهى را گرفت و دوك
را به او داد و ماهى را به خانه آورد و جريان را به زنش گفت، زن آن ماهى را گرفت
كه درست كند چون شكمش را باز كرد دُرّ گران بهایی در شكمش يافت، شوهرش
را خبر كرد و آن دُرّ را به او نشان داد،
عابد آن درّ را برداشت و به
بازار برد و به بيست هزار درهم فروخت و به خانه برگشت و پولها را در منزل نهاد. «فَإِذَا سَائِلٌ
يَدُقُّ الْبَابَ وَ يَقُولُ يَا أَهْلَ الدَّارِ تَصَدَّقُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ
عَلَى الْمِسْكِينِ» در اين هنگام نیازمندی به در خانه آمد در را كوبيد و گفت:
اى اهل خانه خدا شمارا رحمت كند به این مسكين بىنوا هم صدقه بدهيد مرد عابد
به نیازمند گفت: به خانه بیا، فقیر وارد خانه شد و عابد به او
گفت: يكى از اين دو كيسه را (كه هرکدام ده هزار درهم در آن بود) بردار، فقیر
يكى را برداشت و رفت.
نام کتاب : شُکر از شِکر شیرین تراست نویسنده : پوریزدی، رحمت جلد : 1 صفحه : 28