كه اگر حجم
تمام بخار آب جوّ زمين به هم ضميمه شود و بر سطح زمين جارى گردد، ارتفاع آن از چند
سانتىمتر تجاوز نمىكند. بنابراين، اين همه آب از كجا آمد كه حتى قلههاى شامخ
كوهها را فرو برد و پرندگان آسمان مردند، چون جايى نيافتند كه بر آن بنشينند؟ اين
همه آب بعد از فرو نشستن طوفان كجا رفت؟! مگر ممكن است كه فضاى داخلى كره زمين،
گنجايش مقدارى آب به حجم كراتى با شعاعهاى بسى بزرگتر- كه منطقاً بر آن محاط
بوده را داشته باشد؟! اگر اينگونه باشد كه به دليل ايمان نياوردن انسانها،
خداوند همه موجودات را نابود كرده باشد، اين سؤال پيش مىآيد كه آيا نابود كردن
مرغان هوا و ... به خاطر گناه انسان خلاف حكمت نيست و ...؟
به
دلايلى نظير اشكالات فوق اين توهم پديد مىآيد كه اينگونه داستانها برگرفته از
اسطورههاى باستانى اقوام است، به ويژه آنكه ادعا مىشود، كاوشهاى
باستانشناسانه به الواح بابلى دست يافته است كه محتوا افسانههاى گيلگمش مىباشد
كه متنى بسيار مشابه با اين قصهها دارد. اشكالات فوق ريشه در سه پيش فرض اساسى
ذيل دارد:
1.
طوفان سرتاسر زمين را فراگرفته بوده است؛
2.
حضرت نوح عليه السلام- از ترس انقراض نسلهاى موجودات در اثر طوفان- از تمامى
آنها نر و مادهاى به كشتى سوار كرده است؛
3.
طوفان، 22 قرن قبل از ميلاد مسيح عليه السلام اتفاق افتاده است.
به
نظر مىرسد كه هر سه فرض به خاطر برخوانى قصص از تورات- كه ممكن است متأثر از
اساطير باشد- پيش آمده است. به جهت داورى، ملاحظه داستان در تورات و قرآن كريم و
مقايسه نقل اين دو مصدر امرى بايسته و ديده گشاست.
فرازهايى
از داستان در تورات
ايشان
(خاندان نوح) و پسرانش و همه حيوانات به اجناس آنها و همه بهايم به اجناس آنها و
همه حشراتى كه بر روى زمين مىخزند، به اجناس آنها و همه پرندگان به اجناس آنها
... دو دو از هر ذى جسدى كه روح حيات دارد، نزد نوح به كشتى درآمدند تا نسلشان بر
زمين بماند. (عهد عتيق، سفر پيدايش، باب 4- 1) در سال ششصد از زندگانى نوح طوفان
آمد و جميع چشمههاى لجه عظيم شكافته شد و روز نهايى آسمان گشوده شد و باران چهل
شب و روز بر روى زمين مىباريد و طوفان چهل روز بر زمين مىآمد و آب همى افزود و
كشتى را