responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : قرآن و فرهنگ زمانه نویسنده : معرفت، محمد هادى    جلد : 1  صفحه : 114

شناخت و آنها نيز او را شناختند. زيد گفت: اين اشعار را براى خاندانم ببريد؛ مى‌دانم كه در فراق من بى‌تابى كرده‌اند:[1] هرچند دورم، در اشتياق ديدار خاندانم هستم. من و احساساتم اينك خانه‌نشين شده‌ايم.

شما نيز دست از اين درد و داغ خود برداريد؛ و در زمين هم‌چون دويدن شتران، رفتار مكنيد.

زيرا خدا را شكر، من در بهترين خانواده‌ها هستم؛ بزرگانى بزرگوار كه هريك از ديگرى بهترند.

كلبيان رفتند و پدرش، حارثه را خبر دادند كه زيد كجا و نزد كيست. حارثه با برادرش به راه افتاد تا با دادن فديه، او را آزاد سازد. آنها به مكه رفتند و بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد شدند و گفتند: «اى فرزند عبدالمطلب، اى پورهاشم، اى فرزند سيد قوم خويش، ما براى پسرمان نزد تو آمده‌ايم. بر ما منت نِه و به ما نيكى كن؛ او را آزاد ساز.» پرسيد: «كه را مى‌گوييد؟» گفتند: «زيدبن حارثه.» پيامبر او را خواست و رفتن و ماندن را به او واگذاشت. او نيز ماندن در كنار پيامبر را برگزيد و آنان رضايت دادند. پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم داشت او را به فرزندى خويش بگيرد و همين كار را در حضور مردم قريش انجام داد. بدين گونه او به خواست خود، غلام پيامبر شد.[2]

آيا مى‌توان پذيرفت كه آيينى مانند آيين اسلام- كه فرياد آزادى انسان را سر مى‌دهد- بردگى شخصى مانند زيد را هم‌چنان تثبيت كند؛ آن هم با اين شكل‌


[1] .

أحنّ إلى قومي وإن كنت نائياً

فإنّي قعيد البيت عند المشاعر

فكفّوا من الوجد الذي قد شجاكم‌

ولا تعملوا في الأرض نصّ الأباعر

فإنّي بحمد اللَّه في خير أُسرةٍ

كرامٍ معدٍّ كابراً بعد كابر

[2] . تفصيل داستان را در اسدالغابه، نوشته ابن اثير، در شرح حال زيد بنگريد: ج 2، ص 224 و 225.

نام کتاب : قرآن و فرهنگ زمانه نویسنده : معرفت، محمد هادى    جلد : 1  صفحه : 114
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست