نام کتاب : علوم قرآنى نویسنده : معرفت، محمد هادى جلد : 1 صفحه : 35
منكشف
گرديده تا از موقنين شوند. آيا پيامبر اسلام از اين قانون مستثنى بود تا در چنان
موقع حساس و سرنوشتساز به خود رها شود، به خويشتن گمان بد برد و در بيم و هراس به
سر برد؟ آيا پيامبر اسلام مقامى كمتر از مقام موسى و ابراهيم خليل داشت تا عنايتى
كه خدا درباره آنان روا داشته است، درباره او روا ندارد؟
مولى
امير المؤمنين عليه السّلام درباره پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مىفرمايد:
«و لقد قرن اللّه به صلّى اللّه عليه و آله من لدن ان كان فطيما، أعظم ملك من
ملائكته، يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره ...[1]؛
خداوند شبانهروز فرشتهاى را بر او گمارده بود تا او را به كمالات انسانى رهنمون
باشد ...».
در
اين زمينه روايات صحيحه فراوان وارد شده است كه برخى از آنها به عنوان نمونه ذكر
شد. علاوه بر اشكالات فوق، ايرادهاى ديگرى نيز به شرح ذيل بر داستان ياد شده وارد
است:
1.
سلسله سند داستان به شخص نخست كه شاهد داستان باشد نمىرسد، ازاينرو روايت چنين
داستانى، مرسله تلقى مىشود.
2.
اختلاف نقل داستان، خود گواه ساختگى بودن آن است. در يكى از نقلها چنين آمده است:
خديجه خود به تنهايى نزد ورقه رفت؛ در ديگرى آمده است كه پيامبر را با خود برد؛ در
سوّمى ورقه خود پيامبر را در حال طواف ديد، از او جويا شد و بدو گفت؛ در چهارمى
ابو بكر بر خديجه وارد شد و گفت: محمد را نزد ورقه روانه ساز. اختلاف متن به حدّى
است كه مراجعهكننده متحير مىشود كدام را باور كند، و نمىتوان ميان آنها سازش
داد.
3.
در متن بيشتر نقلها علاوه بر آنكه نبوّت پيامبر را نويد داده، آمده است: «و لئن
أدركت ذلك لانصرنّك نصرا يعلمه اللّه ...»، يا «فإن يبعث و أنا حيّ فسأعزّره و
أنصره و أؤمن به ...»؛ يعنى هرگاه دوران بعثت او را درك كنم به او ايمان آورده او
را يارى و نصرت خواهم نمود. محمد بن اسحاق، سيرهنگار معروف نيز اشعارى از ورقه
مىآورد كه كاشف از ايمان راسخ وى به مقام رسالت پيامبر است[2].
غافل از