نام کتاب : تاريخ قرآن نویسنده : معرفت، محمد هادى جلد : 1 صفحه : 21
در اين
زمينه روايات صحيحه بسيار وارد شده است كه برخى از آنها به عنوان نمونه ذكر شد.
علاوه بر اشكالات فوق، ايرادهاى ديگرى به شرح ذيل به روايت مذكور وارد است:
1.
سلسله سند روايت به شخص نخست كه شاهد داستان باشد نمىرسد، ازاينرو روايت، مرسله
تلقى مىشود.
2.
اختلاف متن روايت، خود گواه ساختگى بودن آن است. در يكى از نقلها چنين آمده است:
خديجه خود به تنهايى نزد ورقه رفت؛ در ديگرى آمده است كه پيامبر را با خود برد؛ در
سوّمى ورقه خود پيامبر را در حال طواف ديد، از او جويا شد و بدو گفت؛ در چهارمى
ابو بكر بر خديجه وارد شد و گفت: محمد را نزد ورقه روانه ساز.
اختلاف
متن به حدّى است كه مراجعهكننده متحير مىشود كدام را باور كند، و نمىتوان بين
آنها سازش داد.
3.
در متن بيشتر نقلها علاوه بر آنكه نبوّت پيغمبر را نويد داده، آمده است: «و لئن
ادركت ذلك لانصرنّك نصرا يعلمه اللّه ...»، يا «فان يبعث و انا حىّ فسأعزّره و
انصره و اؤمن به ...». و نيز محمد بن اسحاق، سيره نگار معروف اشعارى از ورقه
مىآورد كه كاشف از ايمان راسخ وى به مقام رسالت پيغمبر است.[1]
غافل از آنكه، ورقه تا ظهور دعوت حيات داشت، ولى هرگز به دين مبين اسلام مشرف نشد،
«و مات كافرا ...» و در حديث ابن عباس آمده است: «فمات ورقة على نصرانيّته ...».
ابن عساكر، صاحب تاريخ دمشق، مىگويد:
«و
لا اعرف احدا قال انّه اسلم».[2] ابن حجر از
تاريخ ابن بكّار مىآورد: روزى ورقه از كنار بلال حبشى عبور مىكرد، در حالى كه
قريش او را شكنجه مىدادند و او پيوسته مىگفت:
احد
احد. ابن حجر گويد: پس او تا زمان ظهور دعوت حيات داشت، ولى چرا اسلام نياورد؟[3]
اينها خود دليل بر تعارض اين دو دسته از اخبار و ساختگى بودن داستان است.
افسانه
غرانيق (آيات شيطانى)
دومين
داستان كه دستاويز بيگانگان قرار گرفته و سند نبوت را زير سؤال برده، افسانه
غرانيق است كه به آيات شيطانى معروف گشته است:
[1] . سيره ابن اسحاق؛ ص 123 و طبقات ابن سعد؛ ج 1،
قسمت 1، ص 130.
[2] . ابن حجر عسقلانى؛ الاصابة فى معرفة الصحابة؛ ج 3،
ص 633.