روزى بسيار نزديك، روبوتهايى خواهيم داشت
كه قادر باشند رفتار انسانى را شبيهسازى يا حتّى احساسات و هيجانات را درك كنند؟
صنعت سينما، تعداد فراوانى از فيلمهاى اين چنينى را براى ما به
تصوير كشيده است كه در آنها هميشه نقش روبوتها توسط هنرپيشههاى انسان به گونهاى
اجرا مىشود كه غيرقابل تشخيص از انسانها هستند.
آيا مسئله فقط زمان است تا قصههاى علمى به حقيقت بپيوندد؟ شايد خير.
مانند تحقيق در مورد صلح خاورميانه يا برپايى رآكتورهاى هيدروژنى كه زمانى مطمئن
بوديم آن را به چنگ آوردهايم، در حالى كه در واقع؛ از آنها بيشتر دور شديم.
امروزه به نظر مىرسد، نظريه دستيابى به ابزارى كاملًا مكانيكى كه بتواند واقعاً
احساسات انسان را تجربه كند (نه اينكه چنين تجربياتى را شبيهسازى نمايد) دورتر از
آن است كه 30 سال پيش تصوّر مىشد.
من در سال 1980 در دوره دكتراى روانشناسى در دانشگاه پنسيلوانيا
ثبتنام كردم. فاصله زمانى از اواخر دهه 1970 تا اواخر دهه 1990 دورهاى بود كه
روانشناسى شناختى به شكلى چشمگير رواج يافته بود. روانشناسى شناختى، شاخهاى از
علم روانشناسى است كه بر چگونگى پردازش اطلاعات توسط اشخاص تمركز مىيابد و
دانشگاه پنسيلوانيا، لنگرگاه معتقدان راستين روانشناسى شناختى بود. در طول دو دهه
بين سالهاى 1977 تا 1997، روانشناسان شناختى خوش بين بودند كه نگرش آنها براى
درك يادگيرى و رشد و پرورش و رفتار انسانها بهترين روش است. در طول اين