بود كه جامعه مىتواند يك محيط خصوصى پايدار
از نظر اقتصادى و اخلاقى براى پرورش ميليونها فرزند فراهم كند. همچنين يك جاى امن
براى مراقبت و تغذيه بيش از ميليونها نفر- مانند والدين سالخورده و همسران
ناتوان- افرادى كه ديگر «خود اتكا يا بىنياز» نيستند.
اساساً مردم دوستدار آزادى در غرب، بر اين ايده اخلاقى ازدواج به
عنوان يك مسأله دينى يا حداقل يك آئين دينى اجتماعى، تأكيد داشتند، عمدتاً به اين
دليل كه آنها نمىخواستند زندگى انسان، سكولار شده و بوسيله دولت كنترل شود.
بنابراين در مقايسه با ايده ناموفق امروز، قولهايى كه بوسيله عروس و داماد داده
مىشد، تنها قولهايى نبود كه آنها به يكديگر مىدادند بلكه به جامعه به عنوان يك
كل مىدادند و آن مانند يك شوخى بىفايده نبود- اصطلاحاً يك «قرارداد» يك طرفه
قابل به هم زدن بوسيله نخستين شريك ناراضى- بلكه مانند يك پيمان جدى بود كه با كمك
خود جامعه مولد درك مىشد. اين يك روش خوب براى حفظ كردن والدين و فرزندان آنها،
خارج از كنترل دولت بود. همچنين يك اخطار قوى براى اجازه دادن به جامعه در انجام
كار سازماندهى شده خود بود.
به همين علت است كه راديكالهاى تمدن غربى از افلاطون تا روسو، ماركس
و فمينيستهاى مدرن صراحتاً از ايده ازدواج و خانواده، متنفر شدهاند. آنها
مىدانند كه اين ايده، وفادارى بيش از حدى را به يك جامعه