نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 91
مىكردم ...
روزگار مىگذشت و ما نيز بزرگتر و بزرگتر مىشديم. تا اينكه چندى قبل
به خواستگارى من آمد. پدر و مادرم را به هر مصيبتى كه بود راضى كردم. اما سه ماه
پيش- درست يادم نيست كى بود- موضوع دختران فرارى را از روزنامه ... خواندم. مسئله
ازدواج را فراموش كردم و از خانه متوارى شدم. حالا هم پلهاى پشت سرم شكسته شده و
در اين منجلاب غوطه ورم! گمان نكنيد كه از اين وضع راضىام. اصلًا. به خدا هر
دقيقه هزار بار مرگم را از خدا مىخواهم ...
خيلى ناراضىام!»
اينها بخشهايى از نامه او بود. شرم مىكنم تمام آن را بنگارم.
شاعرانه حفظ حرمت مىكنم
با قلم آهسته صحبت مىكنم
عجبا! گويا مىشود مقالهاى پيرامون دختران فرارى نوشت و دخترى را كه
در آستانه ازدواج قرار دارد، فرارى داد؛ با ديدن اين نامه عرق سردى به پيشانى من
نشست. همان وقت كاغذى برداشتم و چند كلمهاى با ارباب مطبوعات درددل كردم و تيتر
آن را «سخنى باهمكاران مطبوعاتى» نهادم. در آن مقاله با ديگر دوستان نويسندهام
گفتم: ... سرمان را از روى كاغذ برداريم، قلم را در دست خود چرخى دهيم و فكر كنيم
كلمات امروز ما زمينهساز كدام ماجرايند.
دنيايى نويد يا بحرانى جديد؟
... و راه افتادم به سمت روزنامهاى كه الهه را اينگونه تحت تأثير
قرار داده بود! به دست اندركاران آن روزنامه گفتم شما كه آن مقاله را نوشتهايد،
به چاپ اين مطلب سزاوارتر از ديگرانيد. چند روزى هم اين
نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 91