نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 90
درخت زندگى من مىنشيند! نمازم را مىخوانم
و متن را دوباره مرور مىكنم. عجيب است. چرا به دلم نمىنشيند؟! تاكنون كمتر
اينگونه اتفاق افتاده است. بار ديگر متن را مىخوانم. نه! اصلًا دلنشين نيست. وقتى
نوشتهاى براى خودم جذاب نيست، چطور خوانندهام آن را بپسندد؟
براى اطمينان خاطر يك بار هم جوانه نورسته را براى همسرم كه از جهت
سنى به شما نزديكتر و اغلب نخستين شنونده آثار من است، مىخوانم. او نيز با من هم
عقيده است. اين جوانه زيبا نيست. موضوع آن چندان با نسل جوان ارتباطى ندارد. مرز
بندىها روشن نيست. گويا از خيرش بگذريم، بهتر است.
هر چند مىدانم دوستان خوبم، آنقدر لطف دارند كه اين جوانه را به دست
چاپ بسپارند، من با اختيار خود آن را كنار مىگذارم و بالاى آن متن پيش نويس
مىنويسم:
«جوانهاى كه هرگز چاپ نشد!»
***
چندى پيش نامهاى از خمينى شهر اصفهان به
دستم رسيد. مرقومهاى در صفحات كوچك، پاره و پر از خط خوردگى! اضطراب و تشويش از
خط نويسنده كاملًا هويدا!
وقتى آن را خواندم، دود از سرم برخاست:
«به نام امان من لا امان له
دخترى 22 ساله هستم به نام الهه. از همان اوان كودكى در ناز و نعمت
بودم و هر چه مىخواستم برايم مهيا بود. در همسايگى ما خانوادهاى فقير بودند كه
پسرى هم سن و سال من داشتند. او نوكر من بود وكارهاى مرا انجام مىداد. من بعدها
عاشق او شدم؛ اما دوست داشتم او را اذيت كنم. هميشه او را مىزدم و آزارش
نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 90