responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين    جلد : 1  صفحه : 284

و ثروتمند!

اما بسوزد پدر عشق كه حرف حساب نمى‌شناسد.

شاهين كه نتوانست نظر خانواده‌اش را جلب كند، دست به خودكشى زد.

يك بار، دو بار، سه بار ...

و هر بار افتاد توى بيمارستان و نجاتش دادند. بار سوم كه گذشت، گلى گفت من تسليمم. فهميدم چقدر دوستم دارى. تو امتحانتو خوب پس دادى. ديگه هر كارى بگى مى‌كنم!

شاهين گفت: من يه ميليون تومن پول دارم. برمى‌داريم و مى‌زنيم به چاك!

هيچكدام دوست نداشتند خلاف شرعى مرتكب شوند. رفتند سراغ اين روحانى، آن روحانى، كه صيغه عقدى بين آنها جارى كنند. همه سراغ پدر دختر را گرفتند. هيچكس حاضر به چنين اقدامى نشد. خودشان آمدند رساله را باز كردند و خطبه عقد را خواندند! وكيل، خدا! (پناه بر خدا).

در گوشه‌اى دورافتاده از شهر خود، اتاقى اجاره كردند و شروع كردند به زندگى. سه ماه گذشت. آن ليلى و مجنون، آن شيرين و فرهاد، آن پسرى كه براى رسيدن به معشوقش سه بار تا سرحد مرگ رفت و برگشت و آن دخترى كه دست‌ها را به علامت تسليم بالا برد، از هم دلزده شدند؛ سرافكنده و پشيمان از فرار!

فيل شاهين ياد هندوستان كرد. پشتش را خالى ديد؛ فشارهاى زندگى ...

و برگشت نزد خانواده!

گلى هم مدتى بى‌مهرى و بى‌وفايى او را تحمل كرد و او نيز آن اتاق محقر اجاره‌اى را رها كرد و آمد نزد مادر و برادرش.

هر دو خانواده از سر ناچارى فرزندان خود را پذيرفتند؛ اما شرايط ديگرى در اين مجموعه‌ها پديد آمده بود.

نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين    جلد : 1  صفحه : 284
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست