نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 265
ديگران را خرد كنند. برخى هم در اوج مشكلات
و گرفتارىها چنان نشاط و اميد و روحيهاى دارند كه انسان، انگشت حيرت به دندان
مىگزد.
اين را كه مىگويم، بخوانيد. آنگاه مقايسه كنيد كه حقاً و انصافاً
مشكل شما بزرگتر است يا مشكل كسى كه مىخواهم پيرامون او سخن بگويم! ...
و بعد ببينيد چطور مىتوان با اميد و ايمان و نشاط، با دشوارىها دست
و پنجه نرم كرد و سرانجام از اين ميدان مبارزه، سربلند بيرون آمد! آزمونى براى
كنار آمدن با غصهها و دغدغههاى خويشتن!
***
اگر شما اهل تهران باشيد و علاقمند به كلاس
زبان و يادگيرى گرامر و مكالمه انگليسى، شايد در برخى دورهها شاگردى او را هم
نموده باشيد.
خودش بود و همسرش با يك پسر جوان. كارش آموزش زبان در اين مؤسسه و آن
مؤسسه.
تندباد روزگار از درخت تناور زندگىاش برگ و برى ريخت كه جا داشت
بخشكد و بىثمر گردد؛ اما ماند و مبارزه كرد. همسرش را در يك تصادف رانندگى از دست
داد. او ماند و يك پسر. زمانى هم بدين منوال گذشت.
روزى احساس كرد در فرق سرش غدهاى سر برآورده. اهميت نداد. شايد
غده چربى باشد؛ اما دردى كه گهگاهى سراغش مىآمد، زنگ خطرى بود كه در بن گوش او
نواخته مىشد.
به طبيب مراجعه كرد و كار به تكهبردارى و ... انجاميد و چيزى نپاييد
كه فهميد سرطان گرفته است. هيچ خود را نباخت و با خود گفت: امروز اين چهره زندگى
به من رخ نموده است.
مىدانست بايد بالاخره با زندگى كنار آمد. شيمى درمانى را شروع كرد و
به صورت توأم، اسباب و وسايل زندگىاش را فروخت. فرزندش را هم به
نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 265