نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 151
سر، كه هزارش سر و افسر فدا
صاحب دستار رسول خدا
ديدم و ديدم كه ز ابن زياد
ديده چهها ديد كه چشمم مباد
از پس چندى سر آن خيره سر
بُد برِ مختار به روى سپر
باز چو مصعب سر و سردار شد
دستخوش او سر مختار شد
وين سر مصعب بود اى نامدار
تا چه كند با تو سر روزگار
حيف كه يك ديده بيدار نيست
هيچكس از كار، خبردار نيست
نه فلك از گردش خود سير شد
نه خم اين طاق سرازير شد
مات شدستم كه در اين بند و بست
اين چه طلسمى است كه نتوان شكست
***
بادى به غبغب انداخت و دستى به سبيلش كشيد و
حركت كرد.
جورى راه مىرفت كه انگار قدرتى برتراز او وجود ندارد! نگاهش را از
دوردست برگرفت و به همسرش «رغد» دوخت كه با نگرانى به او مىنگريست. آيا او
مىتواند از عهده چنين مأموريت مهمى برآيد؟!
امتيازاتى كه او داشت، به خواب كسى هم نمىآيد. سپهبدى والا مقام،
وزير صنايع و معادن و از همه مهمتر داماد شخص اول مملكت!
اما اين مأموريت چيز ديگرى است. يك سوى آن، به زعم او
نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 151