responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين    جلد : 1  صفحه : 13

بگذريم ... براى غربت حافظ همين بس. همين كه شب خوش قصه او شامگاه يك پنجشنبه تابستانى باشد در يك پاساژ با حال سانتى مانتال!

***

بگويى اندكى ناشادمانى و رنج، يا شكوه و گلايه در زواياى رخسارش پيدا باشد، هرگز!

تازه از فرانسه برگشته بود. مى‌خنديد و مى‌گفت مهد دموكراسى، تحمل يك متر روسرى را نداشت. نتوانستند حضور چند دختر محجبه را در مدارس خود بپذيرند ... چه راحت حكم به اخراج ما كردند.

گفتم چرا مى‌خندى؟ گفت چرا نخندم! بر سر عقيده‌ام ماندم تا آخر! اين جالب نيست؟

گفتم همه اين حرف‌ها به خاطر يك متر روسرى است؟ جوابى كه داد از سن و سالش خيلى پخته‌تر بود. زيركانه و هوشمندانه!

نه! اين بهانه است. آنها حجاب را نه فرهنگ مى‌دانند، نه تمدن، نه اصالت و نه هويت! ... صرفاً اعتقادى فردى كه محدوديت و انحصار در دل آن است.

مى‌دانيد، زن غربى خيلى بخشنده است. همه را از خوان پر نعمت خويش بهره‌مند مى‌كند؛ اما خود هميشه سرگردان و تشنه است!

گفتم تشنه چه چيز؟

گفت تشنه اينكه به او بنگرند، طالبش شوند و پى‌اش را بگيرند. همه همت زن غربى اين است كه از كاروان مُد عقب نماند و هر روز جلوه‌اى تازه كند. او اسير و در بند خويش است ... و در اين اسارت، سرخوش.

او هرگز به رهايى فكر هم نمى‌كند، چون آزاد است و رها ... اما در قفس!

زن غربى نمى‌داند كيست!

- نداند، چرا با تو و حجاب تو سرستيز دارند؟

نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين    جلد : 1  صفحه : 13
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست