responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين    جلد : 1  صفحه : 123

نمى‌كرد استادش از اين ماجرا بويى برده، او را مد نظر داشته باشد. او جريان خويش را تنها با دوستى صميمى باز گفته بود. از اين رو وقتى استاد نام او را برد، شوكه شد.

از اصرار استاد خويش تعجب مى‌كرد. چرا او آنچه را كه در نظر داشته از ديگران پنهان بماند، بايستى نزد جمع بازگو كند؟

حريف نشد.

- چيز مهمى نبود. در آن روستايى كه من رفته بودم، وضع مردم تعريفى نداشت. مردمان فقيرى بودند. عيد فطر كدخدا پاكتى به دستم داد كه خودش مى‌گفت از پول اهالى ده تأمين شده است. فهرست اسامى آنها را نيز نشانم داد كه در آن، نام آدم‌هاى بى‌بضاعت روستا نيز ديده مى‌شد.

كسانى كه وضع من به مراتب از آنها بهتر بود. گفتم همه را جمع كنند براى وداع. مردم جمع شدند. اسامى را خواندم و پول‌ها را برگرداندم. همين!

اطمينان داشتم كسى كه با خدا معامله كند، ضرر نمى‌كند.

استادش پرسيد: مبلغ پولى را كه جمع كرده بودند، يادت هست؟

اندك تأملى كرد و حدود آن را گفت. استاد در همان جمع پيش ساير طلاب دو برابر پولى را كه او با خدا معامله كرده بود، به او پرداخت.

جالب بود؛ او در همان لحظات با خود مى‌انديشيد اگر احدى از اين ماجرا بو نبرده بود، چه بگويم، اگر استادش هم چنين پولى به او نداده بود، باز هم اين معامله همه‌اش سود بود!

***

حالا بياييد از اين نردبان چند پله بالاتر رويم، يا بهتر بگويم از اين دامنه به قله برآييم.

او يك ماه خويش را با خدا معامله كرد؛ اگر كسى همه عمر خود را با خدا معامله كند، چه؟

نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين    جلد : 1  صفحه : 123
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست