نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 124
از خود شما شروع كنيم. چه آرزويى داريد؟ نه!
به اين آمال و آرزوهاى دم دستى اكتفا نكنيد. اگر دانشجوى پزشكى هستيد، شايد اينكه
روزى حاذقترين طبيب شهر خود شويد! اگر فيزيك مىخوانيد، اينكه روزى نام شما را در
كنار نام پروفسور حسابى ببرند! و اگر شيمى مىخوانيد، المپياد شيمى و نفر نخست آن!
دوران جوانى، دوران شورانگيز عواطف، احساسات، آمال و آرزوهاست.
جوان بىآرزو، شوق زندگى ندارد. پيرى است خميده، در كسوت جوانى!
او نيز در عنفوان جوانى آرزو داشت عمر خويش را در قم، كانون علم و
انديشه، سپرى كند.
دنيا و آخرت او قم بود و آمال و آرزوى او تحقيق و تحصيل.
خيال آسودهاى نداشت. بيمارى پدر زجرش مىداد و او مجبور بود هر از
گاهى از قم به مشهد برود، روزهايى را با پدر همراهى كند و باز به قم برگردد.
بىترديد آنروزها، از دشوارترين دوران عمر او به شمار مىآمدند.
درس و بحث و تحقيق و تدريس، دل و دماغ مىخواهد. خيال آسوده و فراغت بال
مىطلبد. رنج پيرمردى 70 ساله كه چشم اميدش به سوى اوست، رنجورش كرده بود. چشمى كه
مىرفت براى هميشه نابينا شود.
بايستى جاى او باشيد تا سنگينى مسئوليتى را كه بر دوش خويش حس
مىكرد، شما نيز احساس كنيد.
هر گاه فرصتى مىجست، بلافاصله مىآمد مشهد تا پدر را تر و خشك كند،
نزد پزشكى ببرد و كار معالجهاش را دنبال كند. مونس تنهايىاش باشد و اگر فرصتى
پيش آمد، قدرى براى او كتاب بخواند و با
نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 124