نام کتاب : گفتم گفت نویسنده : محدثى، جواد جلد : 1 صفحه : 13
گذشته، فلان دانشمند، فلان هنرمند، فلان
قهرمان، فلان ايثارگر و فلان نيكوكار است، احساس مىكنى به طرف او كشيده مىشوى و
علاقه پيدا مىكنى، حس احترام در تو جوانه مىزند، دوست دارى با او هم سخن شوى، يا
او هم تو را بشناسد و با تو گرم بگيرد. اين حس از كى پيدا مىشود؟ از همان زمان كه
نسبت به او شناخت پيدا مىكنى.
گفتم: اين را قبول دارم. يك بار در يك مسافرت،
با كسى كه در صندلى كنار من نشسته بود، آشنا شدم و تصادفى فهميدم كه او يكى از
استادان معروف و مهم است. خيلى خوشحال شدم. قبلًا چيزهايى درباره او شنيده بودم،
اما در طول چند ساعت همسفرى و با حرفهايى كه با هم زديم و خاطراتى كه گفت،
اطلاعاتم درباره او چند برابر شد و علاقهام هم به او به همين نسبت افزايش يافت.
گفت: پس در اين ميان يك چيز به صورت «قاعده»
روشن مىشود و آن اينكه اگر بخواهيم علاقه ما به چيزى يا كسى يا موضوعى بيشتر شود،
راهش افزايش آگاهى نسبت به آن است.
گفتم: من از خيلى وقت پيش مىشنيدم كه عشق به
خدا چنين و چنان است و دوست داشتم كه من نيز مثل بعضى از عارفان و وارستگان، خدا
را دوست داشته باشم و مزه اين دوستى را بچشم و ثمره آن را در زندگىام حس كنم.
راستى، راه پيدا كردن اين علاقه چيست؟ چرا بعضىها احساس محبت نسبت به او ندارند؟
گفت: اين بىعلاقگىها به خاطر بىمعرفتى يا
كم معرفتى است. هر چه خدا را، جلال و جمال او را، نعمتهاى او را، احسانهايى كه
به تو كرده و خوبىهايى كه در حق تو انجام داده بشناسى، بيشتر دوستش خواهى داشت.
اتفاقاً اين موضوع، در گفتوگويى كه ميان خداوند و
نام کتاب : گفتم گفت نویسنده : محدثى، جواد جلد : 1 صفحه : 13