responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : سيره آفتاب نویسنده : خميني، سید روح الله    جلد : 1  صفحه : 69

علاقه به خانواده شهدا

امام كه در برابر استكبار و قدرتهاى شيطانى با صلابت و استوار مى‌ايستادند، در برابر يك فرزند و مادر شهيد بسيار خاضع بودند.

به عنوان مثال، مادر شهيدى از اهواز براى ملاقات آمده بود. نامه‌اى هم نوشته ولى موفق به ديدار نشده بود. دو- سه روزى در همان حوالى مانده، سپس به اهواز برگشته و نامه‌اى نوشته بود با اين مضمون: «حضرت امام! من به تهران آمدم ولى موفق به ديدار و ملاقات نشدم». حضرت امام روى اين نامه نوشته بودند:

تا اين مادر شهيد را به ملاقات من نياوريد، من به ملاقات كسى نمى‌آيم.

يك بار ديگر هم به ياد دارم كه به ملاقات ايشان رفته بوديم. آقا نماز ظهرشان را تمام كرده بودند. من وارد شدم و گفتم كه عده‌اى از خانواده‌هاى شهدا مى‌خواهند براى دستبوسى خدمت برسند. آقا آمدند و نشستند. كسانى كه در حسينيه بودند به صف شدند تا دست امام را ببوسند.

در همين حال گريه مى‌كردند و از مقابل امام رد نمى‌شدند. ما هم واقعاً احساس شرمندگى مى‌كرديم، كه اين مزاحمت براى ايشان ايجاد شده و بين دو نمازشان وقفه افتاده است. بالاخره با ناراحتى تصميم گرفتم كه به آن‌ها بگويم رد شوند.

يكمرتبه ديدم آقا با خوشرويى رو به من كردند و گفتند:

خوب، حال شما چطور است؟ نه، بگذاريد اينها باشند.[1]

بلا فاصله عبا را دادند

يك بار يك روستايى گفته بود: يكى از لباسهاى امام را كه ايشان در آن نماز خوانده باشند، مى‌خواهم. و طورى اصرار كرده بود و به عهده من گذاشته بود كه من خجالت مى‌كشيدم به امام بگويم ولى ناچار موظف شدم بگويم.

يك بار كه خدمت امام بودم، كارم كه تمام شد، عرض كردم: آقا! يك مسأله ديگر هست كه من عرض مى‌كنم، هرطور كه نظرتان است عمل كنيد. بنده خدايى گفته‌


[1] - حجّت‌الاسلام كروبى: پا به پاى آفتاب، ج 4، ص 110- 109

نام کتاب : سيره آفتاب نویسنده : خميني، سید روح الله    جلد : 1  صفحه : 69
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست