responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : سيره آفتاب نویسنده : خميني، سید روح الله    جلد : 1  صفحه : 62

مگر مى‌خواهند كورش را وارد ايران كنند؟

روزى از كميته استقبال از تهران به پاريس زنگ زدند. من مسؤول دفتر و تلفن امام بودم. تلفن كننده شهيد مظلوم دكتر بهشتى بود كه مى‌گفت: براى ورود امام برنامه‌هايى تنظيم شده، به امام بگوييد كه فرودگاه را فرش مى‌كنيم، چراغانى مى‌كنيم، فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلى‌كوپتر مى‌رويم و ....

وقتى خدمت امام مطالب را گفتم پس از استماع دقيق كه عادت هميشگى ايشان بود كه سخن طرف مقابل را به دقت گوش كنند و آنگاه جواب گويند، با همان قاطعيت و صراحت خاص خود فرمودند:

برو به آقايان بگو مگر مى‌خواهند كورش را وارد ايران كنند! ابداً اين كارها لازم نيست. يك طلبه از ايران خارج شده و همان طلبه به ايران باز مى‌گردد. من مى‌خواهم در ميان امتم باشم و همراه آنان بروم ولو پايمال شوم.[1]

بهترين لحظات امام‌

امام در حالى به ايران وارد شدند كه شور و شعف بر مردم حاكم بود و خود ايشان هم تعبير جالبى در اين مورد دارند. بعد از سخنرانى در بهشت زهرا عليها السلام امام اظهار تمايل كردند كه به داخل جمعيت بروند. عكسى هم از امام هست كه نه عمامه دارند و نه عبا، و وسط جمعيت گير افتاده‌اند. امام فرموده بودند:

من احساس كردم دارم قبض روح مى‌شوم. تعبير امام اين بود كه: بهترين لحظات من همان موقعى بود كه زير دست و پاى مردم داشتم از بين مى‌رفتم. اين نهايت تواضع و خلوص امام را مى‌رساند كه اين طور نسبت به مردم ابراز احساسات داشتند.[2]


[1] - حجّت‌الاسلام فرودسى پور: روزنامه كيهان، 14/ 4/ 1368

[2] - حجّت‌الاسلام امام جمارانى: پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 245

نام کتاب : سيره آفتاب نویسنده : خميني، سید روح الله    جلد : 1  صفحه : 62
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست