بگويم در طول شصت سال زندگى، هيچ وقت يك
ليوان آب از خانم نخواستند.
هميشه خودشان اقدام مىكردند. اگر هم خودشان در شرايطى بودند كه
نمىتوانستند، مىگفتند: آب اين جا نيست؟. هيچ وقت نمىگفتند بلند شويد آب به من
بدهيد. نه تنها به خانم، حتى به ما كه دخترهايشان بوديم و اگر آقا آب مىخواستند،
همه با سر مىدويديم كه آب بياوريم. ولى هيچ وقت از ما نخواستند كه يك ليوان آب به
دستشان بدهيم.
در شرايط سخت روزهاى آخر، هروقت چشم باز مىكردند، اگر قادر به صحبت
بودند، مىگفتند: خانم چطورند؟ مىگفتيم: خانم خوبند. بگوييم بيايند پيش شما؟
امام به همسرشان علاقه وافرى داشتند، به طورى كه از نظر امام همسرشان
در يك طرف قرار داشت و بچههايشان در طرف ديگر، و اين دوست داشتن با احترام خاصى
توأم بود.