هميشه در اتاق، جاى بهتر را به من تعارف مىكردند. تا من نمىآمدم سر
سفره، خوردن غذا را شروع نمىكردند. به بچهها هم مىگفتند: صبر كنيد تا خانم
بيايند.
احترام مرا نگه مىداشتند و حتى حاضر نبودند كه من در خانه كار كنم.
هميشه به من مىگفتند: جارو نكن. اگر مىخواستم لب حوض روسرى بچه را بشويم،
مىآمدند و مىگفتند: بلند شو، تو نبايد بشويى.
روى هم رفته بايد بگويم كه حضرت امام، جارو كردن و ظرف شستن و حتى
شستن روسرى بچه خودمان را هم وظيفه من نمىدانستند و اگر به جهت نياز، گاهى به اين
كارها دست مىزدم، ناراحت مىشدند و آن را به حساب نوعى اجحاف نسبت به من
مىگذاشتند.
حتى وقتى وارد اتاق مىشدم، به من نمىگفتند: درب را پشت سرتان ببنديد،
صبر مىكردند تا بنشينم و بعد خودشان بلند مىشدند و در را مىبستند.[1]
شصت سال زندگى و عدم تقاضاى يك ليوان آب
امام احترام فوق العادهاى براى خانم قائل بودند. يعنى اگر بگويم در
طول شصت سال زندگى، زودتر از خانم دستشان توى سفره نرفت، دروغ نگفتهام.
اگر بگويم كوچكترين توقعى از ايشان نداشتند، دروغ نگفتهام. حتى
مىتوانم