هى دم از غرب چقدر مىزنيد! چقدر ميان تهى
شديد! [كه مىگوييد] بايد احكام اسلام را با احكام غرب بسنجيم! چه غلطى است [اين
حرف]؟
شكر نعمت اين است كه به اسلام وفادار باشيد. من به شما اخطار مىكنم
كه به اسلام وفادار باشيد. من شما را نصيحت مىكنم. من در همين مدرسه، شاه را
نصيحت كردم و نشنيد، شما كه چيزى نيستيد. عصر عاشورا من [به شاه] گفتم:
كارى نكن كه ملت تو را بيرون كند! نشنيد و كارى كرد كه ملت بيرونش
كرد.[1]
به ولايت فقيه اشكال مىكنيد؟!
اين روحانيون بودند كه شما را آزاد كردند، حالا قلمهايتان رابه ضد
روحانيون قلمفرسايى مىكنيد؟! شما كجا بوديد آن وقتى كه روحانيون حبس مىرفتند؟
آن وقتى كه پاى روحانى ما را ارّه كردند شما كجا بوديد؟ آن وقتى كه با روغن پاى
روحانى ما را سوزاندند، شما كجا بوديد؟ حالا سر درآورديد و حرف مىزنيد و نمىدانم
به ولايت فقيه اشكال مىكنيد؟ نمىدانم مجلس را مىخواهيد منحل بكنيد؟ مگر شما
قدرت اين را داريد؟ توى دهنتان مىزنم من. دست برداريد از اين حرفها، از اين
مزخرفات.[2]
عامل نگرانى من
من در تمام طول اين مدت از باب اين كه مقابله بين ما و دستگاه جبار و
كفر و اينها بود نگرانى نداشتم، لكن حالا نگرانم. توطئهها و دستهبنديهايى كه
مخالفين دارند، اين چيز مهمى به نظر من نيست، آنچه مهم است اين ناسازگاريهايى
[است] كه در ارگانهاى اسلامى است. مملكت اسلامى [است] همه طبقات به هر كجا كه بروى
با هم توافق ندارند و مرتباً دعوت به توافق مىكنند همه، لكن خودشان [با] هم
توافق