وقتى كه آنها غش مىكردند، مجبور بوديم آنها را روى برانكارد قرار
دهيم و مواظب باشيم كه مو و دست و پاى آنها پيدا نباشد. اين مسأله به حضرت امام
عرض شد و پيشنهاد شد كه: اجازه دهيد خانمها به ملاقات شما نيايند. با شنيدن اين
جمله امام فرمودند:
شما خيال مىكنيد كه اعلاميههاى من يا سخنرانىهاى شما شاه را بيرون
كرد؟! همين زنها شاه را بيرون كردند. با آنها به احترام رفتار كنيد.[1]
قصهاى بسيار جالب
قصهاى كه در نظر من خيلى جالب است اين بود كه يكى از اشخاص به من
گفت: در خيابان تهران ديدم كه در اين تظاهرات، يك زنى يك كاسهاى دستش هست اين طور
ايستاده و تويش هم پول هست. من فكر كردم كه خوب اين حالا فقير هست و پولى
مىخواهد. پيرزن هم بود. گفت: وقتى كه نزديك شدم و از او استفسار كردم، گفت: امروز
تعطيل است اين جا هم مركز تلفن است، من اين را نگه داشتهام كه هر كه بخواهد تلفن
كند اين پول را بردارد و بيندازد آنجا و تلفن كند. اين يك قضيه كوچك [و] جزيى است،
امّا معنايش زياد است. اين جزو همان تحولهايى است كه [به بركت انقلاب] پيدا شد.
يا كسى باز نقل مىكرد كه اگر يك ساندويچى را به يك نفر تعارف
مىكردند دراين اجتماعات ايشان [مى] گفت: من خودم ديدم اين تكه تكه مىكرد، لقمه
لقمه هى به اين و آن مىداد تا آخر، اينها يك مسائلى است كه به نظر اولى كوچك مىآيد،
لكن اينها بزرگ است.[2]