responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : سيره آفتاب نویسنده : خميني، سید روح الله    جلد : 1  صفحه : 115

كرده بودند.

وقتى كه آن‌ها غش مى‌كردند، مجبور بوديم آن‌ها را روى برانكارد قرار دهيم و مواظب باشيم كه مو و دست و پاى آن‌ها پيدا نباشد. اين مسأله به حضرت امام عرض شد و پيشنهاد شد كه: اجازه دهيد خانمها به ملاقات شما نيايند. با شنيدن اين جمله امام فرمودند:

شما خيال مى‌كنيد كه اعلاميه‌هاى من يا سخنرانى‌هاى شما شاه را بيرون كرد؟! همين زنها شاه را بيرون كردند. با آن‌ها به احترام رفتار كنيد.[1]

قصه‌اى بسيار جالب‌

قصه‌اى كه در نظر من خيلى جالب است اين بود كه يكى از اشخاص به من گفت: در خيابان تهران ديدم كه در اين تظاهرات، يك زنى يك كاسه‌اى دستش هست اين طور ايستاده و تويش هم پول هست. من فكر كردم كه خوب اين حالا فقير هست و پولى مى‌خواهد. پيرزن هم بود. گفت: وقتى كه نزديك شدم و از او استفسار كردم، گفت: امروز تعطيل است اين جا هم مركز تلفن است، من اين را نگه داشته‌ام كه هر كه بخواهد تلفن كند اين پول را بردارد و بيندازد آنجا و تلفن كند. اين يك قضيه كوچك [و] جزيى است، امّا معنايش زياد است. اين جزو همان تحولهايى است كه [به بركت انقلاب‌] پيدا شد.

يا كسى باز نقل مى‌كرد كه اگر يك ساندويچى را به يك نفر تعارف مى‌كردند دراين اجتماعات ايشان [مى‌] گفت: من خودم ديدم اين تكه تكه مى‌كرد، لقمه لقمه هى به اين و آن مى‌داد تا آخر، اينها يك مسائلى است كه به نظر اولى كوچك مى‌آيد، لكن اينها بزرگ است.[2]

به اسلام وفادار باشيد


[1] - آقاى محسن رفيق‌دوست: پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 141- 140

[2] - صحيفه نور، ج 8، ص 16- 13/ 04/ 1358

نام کتاب : سيره آفتاب نویسنده : خميني، سید روح الله    جلد : 1  صفحه : 115
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست