رييس اطلاعات [دولت عراق] آمد پيش من و راجع به اين كه شما ملت
ايران را مسلح نكنيد، شما فعاليت نكنيد، ما تعهداتى داريم نسبت به دولت ايران. من
گفتم:
خوب شما تعهداتى نسبت به دولت ايران داريد، امّا من نسبت به آن تعهد
ندارم و ما هم تعهداتى خودمان داريم نسبت به اسلام و نسبت به ملت خودمان. ما به
كار خودمان ادامه مىدهيم، شما هر كارى كه مىخواهيد بكنيد. گفت:
آخر شما هى اعلاميه مىدهيد. هر روز يك نوارى مىفرستيد و چه
مىكنيد. شما كمش كنيد. گفتم: نه، من اعلاميه مىدهم، نوار هم پر مىكنم و
مىفرستم، منبر هم اگر رفتم صحبت مىكنم. اينها چيزى است كه من نمىتوانم كنارشان
بگذارم.[2]
گوش به فرمان امام زمان عليه السلام
شيخى بود پيرمرد و مازندرانى، ايشان بىسبب به امام خوش بين نبود،
حتى به بعضىها مىگفت: به درس امام نرويد. طبق معمول كه امام ساعت ده و ربع به
درس تشريف مىبردند، من با عجله مىآمدم كه همراه امام به درس بروم و امام تنها
نباشند.
روزى ديدم اين شيخ پيرمرد درِ بيرونى منزل امام را مىبوسيد و گريه
مىكرد. من با تعجب به ايشان نگاه كردم، شيخ تا چشمش به من افتاد گفت:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا
لِنَهْتَدِيَ لَوْلا أَنْ هَدانَا اللَّهُ»[3]؛ گفتم: مگر چه