responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : سيره آفتاب نویسنده : خميني، سید روح الله    جلد : 1  صفحه : 111

يعنى بويى از عالم فقاهت نبرده است.[1]

من هم نسبت به اسلام و ملّت تعهد دارم‌

رييس اطلاعات [دولت عراق‌] آمد پيش من و راجع به اين كه شما ملت ايران را مسلح نكنيد، شما فعاليت نكنيد، ما تعهداتى داريم نسبت به دولت ايران. من گفتم:

خوب شما تعهداتى نسبت به دولت ايران داريد، امّا من نسبت به آن تعهد ندارم و ما هم تعهداتى خودمان داريم نسبت به اسلام و نسبت به ملت خودمان. ما به كار خودمان ادامه مى‌دهيم، شما هر كارى كه مى‌خواهيد بكنيد. گفت:

آخر شما هى اعلاميه مى‌دهيد. هر روز يك نوارى مى‌فرستيد و چه مى‌كنيد. شما كمش كنيد. گفتم: نه، من اعلاميه مى‌دهم، نوار هم پر مى‌كنم و مى‌فرستم، منبر هم اگر رفتم صحبت مى‌كنم. اينها چيزى است كه من نمى‌توانم كنارشان بگذارم.[2]

گوش به فرمان امام زمان عليه السلام‌

شيخى بود پيرمرد و مازندرانى، ايشان بى‌سبب به امام خوش بين نبود، حتى به بعضى‌ها مى‌گفت: به درس امام نرويد. طبق معمول كه امام ساعت ده و ربع به درس تشريف مى‌بردند، من با عجله مى‌آمدم كه همراه امام به درس بروم و امام تنها نباشند.

روزى ديدم اين شيخ پيرمرد درِ بيرونى منزل امام را مى‌بوسيد و گريه مى‌كرد. من با تعجب به ايشان نگاه كردم، شيخ تا چشمش به من افتاد گفت:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلا أَنْ هَدانَا اللَّهُ»[3]؛ گفتم: مگر چه‌


[1] - آيت‌اللّه معرفت: پابه‌پاى آفتاب، ج 4، ص 167

[2] - صحيفه نور، ج 2، ص 125، 19/ 07/ 1357

[3] - سوره اعراف( 7): آيه 43

نام کتاب : سيره آفتاب نویسنده : خميني، سید روح الله    جلد : 1  صفحه : 111
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست